#-🔗|💛⊱ من خانه ے تاریڪم و محتاج به نورم لطفے بڪن اے دوست ! ڪمے پنجره ام باش.... ‍ خاطره ای از همرزم شهید : "چطور محمدتقی نترس و شجاع تر شد؟؟" محمدتقی خودش برام تعریف کرد ..👇👇 در یکی از عملیات های سمت جنوب حلب ، روستای مریمین و اطراف اون ، به من گفتند که داخل روستا کسی نیست . منم با سرعت رفتم ببینم داخل روستا کسی هست یا نه. وقتی نزدیک روستا رسیدم دیدم یه عده جمع اند و یکی شون داره توجیه شون می کنه ، البته به زبان عربی یه کم دقت کردم فهمیدم که اینها گروه النصره هستند . تنم سرد شد از استرس یک لحظه اونها متوجه من شدن و شروع کردند به تیراندازی ، منم فرار کردم و با سرعت تمام از اونجا در رفتم ، اونها هم تیراندازی می کردند ، ولی یه دونه تیر هم از اون جماعت تکفیری به من نخورد . و اونجا به خودم گفتم تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمیفته ....🌹 از اون روز به بعد محمدتقی نترس و شجاع تر شده بود.🌹 🌼🌱 صلوات 🌷🍃