بخش دوم؛ «مامان اگر تو عمل مُردم، منو حلال کن. من خیلی بهت گفتم چرا اَزم دوری؟ هر دفعه هم دلت شکست.» چشم‌هایم را گشاد کردم و خنده‌ام را تا بناگوش کش آوردم: «مامان جان‌! اولا که حق داشتی بخوای من همیشه پیشِت باشم. بعد هم، من مطمئنم سالم میای بیرون و دوران خوشیِ مادر و دختریمون شروع می‌شه تازه.» چشم‌هایش را لحظه‌ای بسته نگه داشت و دوباره بی‌رمق باز کرد. پرستار تخت را به جلو هُل داد و دستِ دخترم از دست‌هایم جدا شد. درِ دولنگه‌ی اتاق عمل که لاله را به درونش بردند، بسته شد و زانوهای من وسطِ راهروی بیمارستان تا شد. روحیه‌ی ظاهری قوی‌ام با رفتن لاله متلاشی شد و هق‌هق کنان، خودم را توی بغل مادرم انداختم. ادامه دارد... [قسمت قبل] https://eitaa.com/janojahanmadarane/1021 در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan