سر چهارراه پشت چراغ قرمز توقف کرده بودیم. همسرم با انگشت اشاره، خیابان روبه‌روی چهارراه را نشانم داد و گفت: «یادته خانم! چند هفته پیش تو همین سمت بود که یه ماشین زد به ماشین ما و از اون طرف پیچید و فرار کرد. آخ‌آخ! چه خسارتی زد بهمون. حداقل واینستاد ببینه چیکار کرد با ماشین.» سرم را به طرفش چرخاندم و آهسته گفتم: «ازش بگذر!» نگاهی توی صورتم انداخت و گفت: «یعنی ببخشم؟» فوری گفتم: «آره ببخش، شاید خدا ما رو امشب عمداً آورد سر صحنه‌ی جرم، که بار گناه اون آدم به لطف بنده‌اش سبک بشه.» چند لحظه‌ای سکوت کرد و به خیابان رو به رو خیره شد. چشم دوخته بودم به ثانیه‌های چراغ قرمز که چیزی به سبز شدنش نمانده بود. دستش را گذاشت روی رادیوی ماشین که داشت دعای جوشن کبیر می‌خواند و گفت: «باشه. می‌بخشم. به صاحب امشب بخشیدمش.» نفس عمیقی کشیدم و با فرمان چراغ سبز مستقیم گازش را گرفتیم به سمت چهارراه رو به رویی. جایی که دیگر اثری از جرم و مجرم نبود. در تمام طول مسیر با خودم فکر می‌کردم، راننده‌ی آن ماشین، امشب گوشه ی کدام تکیه و با چه زبانی برای پاک شدن حق‌الناس هایش اشک ریخته که خدا به این شکل بساط حلالیتش را جفت و جور کرده. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره‌ی چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس ... 🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan