🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊
🕊🌺
'بسمربمہدےزهرا ۜ ..♥️🌱'
#رویای_من
#فصل_دوم
#پارت_74
تو حال و هوای خودم بودم که دو نفر روبهروم قرار گرفتن...کمی سرم رو بالا گرفتم که با یک آشنا و یک غریبه مواجه شدم.
پارسا به همراه دختر جوانی روبهروم نشستند...پارسا دسته گلی روی سنگ گذاشت...سلامی ارومی کردم...دختر جوان دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت: خوشبختم زینب خانم...ندا هستم.
لبخندی زدم و بهش دست دادم: همچنین..
پارسا خواهر نداشت...یک برادر بزرگتر از خودش به اسم پیام داشت که ازدواج کرده بود... بنابراین این دختر حتما نامزدش بوده...از انگشتر مشابهی که دستشون بود میشد حدس زد..
قرآنم رو باز کردم و مشغول به خوندن شدم...پارسا و ندا هم بعد از قرائت فاتحه ای رفتند..
تو این یک سال حال و روز درست حسابی نداشتم...اوایل بی حوصله و گوشه گیر بودم...کمتر میگفتم و میخندیدم...امّا کمکم به این نتیجه رسیدم که با این کارها کمیل زنده نمیشه و جز اینکه اوقات تلخی برای خودم و خانوادهام درست میکنم هیچ سود و منفعتی به حال و روزم نداره..
بابا طبقهی بالای خونمون رو کمی تعمیر کرد تا برای زندگی امیرعلی و سارا آماده بشه...مدت کوتاهی بعد از سالگرد کمیل، مراسم عروسیشون بود...
المیرا که بدون عروسی، سر خونه و زندگیش رفت...اصرار هم از عمو سعید بوده که خوبیت نداره بیشتر تر از این عقد کرده باشن و بهتر ِ زودتر آقا داوود دست زنشو بگیره و بره خونشون..
قبل از رفتن ارمیا به دُبی عقد کرده بودن اما هنوز فرصتی برای عروسی جور نشده بود؛ المیرا هم گفته بود که من بدون داداشم عروسی نمیخوام و با یک جشن خانوادگی ساده عروس و دوماد رو راهی خونه بخت کردیم..
و امّا ارمیا که هنوز برنگشته بود...بیشتر از یک سال بود که ازش خبری نداشتیم...فقط هر ماه یکبار خبر سلامتیش رو برامون میآوردن و همین هم باعث میشد تا مدتی عمو و زن عمو خیالشون راحت باشه..
ولی الان دو هفته از زمانش گذشته بود و امیرعلی هیچ خبری بهمون نداده بود...شاید هم طبق نظر خودشون تو موقعیتی بوده که نتونسته با یک نفر از بچه ها ارتباط بگیره و خبر سلامتی رو بهش بده تا خانوادهاش رو از این دلشوره در بیاره..
سرمای باد پاییزی که توی وجودم میپیچید مجبورم کرد که زودتر بند و بساطمو جمع کنم و برم...کتاب قرآن رو بستم و توی کیفم گذاشتم...از جام بلند شدم و چادرم رو تکوندم..
راه خونه رو پیش گرفتم و قدم تند کردم تا زودتر به خونه برسم....
#بهقلمسعیدهیدیآزمایی
°`🌿-🕊
『
@jihadmughniyeh_ir 』