‍ به یاد مردی که در روز تولدش، تولد واقعی‌اش را در آسمانها جشن می‌ گیرند.... یکی دو بار که درباره حرف می‌زد، می‌گفت: من ۵ سال الی ۵ سال و نیم با شما هستم و بعد میرم؛ که اتفاقاً همینطور هم شد .... دفعه آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود، دیدم حال عجیبی داره... اون که هیچوقت شوخی نمی‌کرد، اون شب خیلی شنگول بود، تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبره؟! گفت: خودم هم نمیدونم ولی احساس عجیبی دارم... حرفهایی می‌زد که انگار میدونست میخواد بره... می‌کفت: " آقا امضاء کرد، آقا امضاء کرد داریم میریم..." نزدیک صبح بود، دیدم خیلی تب داره، میخواستم مرخصی بگیرم که قبول نکرد، گفت: تو برو، دوستم میاد و منو دکتر میبره... به دوستش هم گفته بود: ' قبل از اینکه بیمارستان برم، بذار برم حموم، میخوام بکنم، آقا اومد و پرونده منو امضاء کرد و فرمود: تو باید بیایی، دیگه بس هست تو این دنیا موندن.... من دیگه رفتنی هستم.‌...' غسل شهادت رو انجام داد و رفت بیمارستان؛ هم اتاقیهاش درباره نحوه شهادتش می‌گفتند: لحظه که شد بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه رو نگاه کرد و رو گفت و گفت: خداحافظ.... و شد.... برگرفته از کتاب علمدار، اثر گروه شهید هادی فرمانده گروهان سلمان لشکر ۲۵ کربلا شهادت: ۱۱ دی ۱۳۷۵، ساری، مجروح شیمیایی سید جان! یازدهم دی ماه سالگرد تولد زمینی و تولد آسمانی‌ات مبارک