eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.3هزار عکس
15.2هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
گلوله بدجوری شکمش را سوراخ کرده بود روده هایش زده بود بیرون روده هایی که بیرون آمده بود را فشار میدهد داخل و با باند میبندد... به خاطر خونریزی، شدیدی دارد قمقمه آبش هم تمام شده... ناگهان از پشت سر یک میخورد کنار نخاعش بچه ها خط را شکسته بودند بعثی‌ها داشتند فرار می کردند یک دفعه یک خمپاره آمد و افتاد نزدیکش... در حال خواندن، خمپاره منفجر شد بوی خاک و مواد منفجره قاطی شده بود چشمانش را که باز میکند، میبیند پایین شکمش پاره شده و روده هایش بیرون ریخته... روده‌ها را جمع میکند و داخل شکم میگذارد و با عمامه دورش را میپیچید ۲۵ روز در کما بوده و حتی قبل آن فکر میکردند شده و کفنش کردند... پ.ن: رهبری یه وقتی میفرمودند: این سبک است چند سیر بیشتر وزن ندارد ولی مسئولیتش خیلی سنگین است... حاج محمد صادقی بعد از پاره شدن شکمش داد و فریادی نزد خب او روحانی گردان بود مسئولیت عمامه، شنیدن درد مردم و داد نزدن درد خود است...
‍ به یاد مردی که در روز تولدش، تولد واقعی‌اش را در آسمانها جشن می‌ گیرند.... یکی دو بار که درباره حرف می‌زد، می‌گفت: من ۵ سال الی ۵ سال و نیم با شما هستم و بعد میرم؛ که اتفاقاً همینطور هم شد .... دفعه آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود، دیدم حال عجیبی داره... اون که هیچوقت شوخی نمی‌کرد، اون شب خیلی شنگول بود، تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبره؟! گفت: خودم هم نمیدونم ولی احساس عجیبی دارم... حرفهایی می‌زد که انگار میدونست میخواد بره... می‌کفت: " آقا امضاء کرد، آقا امضاء کرد داریم میریم..." نزدیک صبح بود، دیدم خیلی تب داره، میخواستم مرخصی بگیرم که قبول نکرد، گفت: تو برو، دوستم میاد و منو دکتر میبره... به دوستش هم گفته بود: ' قبل از اینکه بیمارستان برم، بذار برم حموم، میخوام بکنم، آقا اومد و پرونده منو امضاء کرد و فرمود: تو باید بیایی، دیگه بس هست تو این دنیا موندن.... من دیگه رفتنی هستم.‌...' غسل شهادت رو انجام داد و رفت بیمارستان؛ هم اتاقیهاش درباره نحوه شهادتش می‌گفتند: لحظه که شد بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه رو نگاه کرد و رو گفت و گفت: خداحافظ.... و شد.... برگرفته از کتاب علمدار، اثر گروه شهید هادی فرمانده گروهان سلمان لشکر ۲۵ کربلا شهادت: ۱۱ دی ۱۳۷۵، ساری، مجروح شیمیایی سید جان! یازدهم دی ماه سالگرد تولد زمینی و تولد آسمانی‌ات مبارک