💠زمان جنگ مدتي در يكي از خانه هاي دزفول زندگي مي كرديم. اگر اشتباه نكنم عمليات بدر بود. سعيد در عمليات بود و مشغول جنگ. روز تولد من بود. 💠صداي ماشين آمد. از پنجره كوچه را نگاه كردم. ديدم اشاره مي كند كه بيا بيرون. رفتم كنارش. از توي ماشين يك قواره چادر مشكي درآورد و با لبخند گفت: تولدت مبارك و رفت و سريع خودش را به منطقه رساند. 🌷