قسمت نود و چهار: ((مطمئن باش ما دهانمان قرص است.)) *********** موهایش را کوتاه کردم و گفتم:(( آقا خوب اصلاح شدید؟)) خندید و جواب داد:(( من اصلاح پذیر نیستم.خیلی از آدم‌ها اصلاح پذیر نیستند.دنیا نمی‌گذارد ما اصلاح شویم.حب دنیا نمی‌گذارد.)) گفتم:(( آقا شرمنده‌ام،منظورم موهایتان بود.)) کیسه‌شان کشیدم.بدن رنجوری داشتند. آثار محو شکنجه روی بدنش دیده می‌شد. ملاقات آن‌ روز باعث شد از من خوششان بیاید و اجازه بدهند گاهگاهی به اتاقشان بروم. آیت‌اللّه ساده زیست بود. باحوصله نماز می‌خواند یا می‌نوشت. بیشتر نامه‌هایش را در حمام به من تحویل می‌داد و من با رعایت احتیاط آن‌ها را بیرون می‌فرستادم. سه چهار هفته بعد هم که جواب نامه می‌آمد باز با احتیاط آن را به دست آیت‌اللّه می‌رساندم. دوست نداشت مدیون کسی باشد و همیشه بیشتر از آنچه برای ارسال نامه و دریافت نامه هزینه می‌کردم به من پرداخت می‌کرد. گاهی سفارشم را به مهندس هم می‌کرد،می‌گفت:(( لطف‌اللّه مرد صادقی است،نگذارید جیبش خالی بماند.دستش خالی است ولی مناعت طبع دارد.)) یک روز از ایشان پرسیدم:((چرا با شاه در افتاده‌اید؟)) گفت:(( به خاطر اسلام و شریعت.شاه مستبد است،می‌خواهد اسلام و روحانیت را از بین ببرد.)) بعد داستان حمله کماندوهای شاه به مدرسه فیضیه را برایم تعریف کرد که چگونه عمامه را از سر روحانیون درآورده و آن را بالای پشت‌بام مدرسه به پایین پرتاب کردند. طالقانی نجات یافتن خودش در قضیه مدرسه فیضیه را لطف الهی می‌دانست. تایپیست : کوثربانو کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗ @Keynoo ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝