✅مجتبی پسر سر زبان داری بود و تکیه کلامهایش فی البداهه😁 چند باری که دقت کردم , دیدم برای جواب دادن هایش به جای اینکه پیغام اول به مغزش مخابره شود, از همان جا که شنیده , از لاله گوشش مستقیم به زبانش می آید 😅 و بعد هم سر طرف خالی می کند.🤬 بامزه بود و همیشه توی مغزش گاوصندوقی پر از شوخی داشت😉 پسرها هم او را پایه مناسبی برای گعده های مجردی و تفریح بیرون شهر و احتمالا مهره مناسبی برای وصل شدن به دختران در حال رقابت می دانستند.🤭👱‍♀ من هم دست کمی از بقیه نداشتم.🤷‍♀ مجتبی برای من هم گزینه مناسبی بود.😈 انرژی او زحمت من را کم می کرد و برایم بهترین دروازه بود برای نفوذ بین دانشجوها😒 ماموریتی متفاوت از طرف سازمان!...🤫 سه سال پیش از آن یعنی درست سال 85 که برای سومین بار به ایران رفتم , قرار شد تا اطلاع ثانوی ماندگار شوم و محور کارم را در دانشگاه های مطرح تهران قرار بدهم. 😏 دفعات قبلی که به ایران می آمدم , تنها مشغله ام تشکیل تیم بود آن هم از جوان هایی که به هر دلیلی کارشان به کینه از نظام کشیده شده بود😡😤 و برای ور ود به تشکیلات یک بهانه برایشان کافی بود.🤒 با دردسرهای زیاد توانستم یک تیم قوی و یکدست تشکیل بدهم👌 نتیجه یکی دو سال شناسایی و تلاش برای یکدست کردن اعضا از چند تا جوان پایین شهری و بی کله😏 چند تا مرد شریف بالا شهر نشین و تحصیل کرده ساختم😎 و حالا طبق برنامه سازمان باید کم کم به کار می گرفتمشان!...😈 خط به خط, همراه ما باشید🌹 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776