نمی‌دانم دستگاه مختصات ذهنی و جهان‌بینی‌اش چگونه ترسیم شده که هم شل‌حجاب است و هم عاشق رهبر و مدافع انقلاب. نه اینکه حرف امروز و دیروز باشد، نه. از همان اولِ اولش. از همان بچگی که پایش را در یک کفش کرد که باید آستین شلوارم تنگ باشد تا آن روز که با گریه مدادرنگی هزارتایی می‌خواست تا وقتی که طراحی لباس خواند و هر روز پی یک مد و یک نوع لباس رفت. از همان موقع‌ها، آقا، خط قرمزش بود. ظاهر دوستانش همه مثل خودش؛ اما افکارشان متفاوت از او. نمی‌دانم با این سبک زندگی و این دوستان و این ورودی‌های ذهنی، چطور در بلواها و شلوغ‌شدن‌ها، تشخیص‌ها و تصمیمات انقلابی می‌گرفت. شهریور ۱۴۰۱، با اینکه از دست گشت‌ارشاد شاکی بود، اما خیلی زود صف خودش را از معترضان به مرگ مهسا امینی جدا کرد. خیلی‌زودتر از حتی برخی از دوستان محجبه‌ام. اکیپ هفت‌هشت‌تایی دوستانش که ده‌دوازده‌سال با هم بسکتبال بازی می‌کردند و با هم رفاقت‌های جی‌جی‌باجی زیادی داشتند، توی بلواهای سیاسی و انتخابات با همه‌ی اختلافاتشان، مراقب خط قرمز‌های او بودند و کاری بهش نداشتند؛ اما از مهرماه اوضاع جور دیگری شد. مدام با دوستانش دعوایش می‌شد. بعد از هر پست و استوری که می‌گذاشت، هر پیامی که توی گروهشان می‌فرستاد، تا ساعت‌ها تلفنش بود که زنگ می‌خورد و دادوبیداد و تهش گریه. برای دوستانش فیلم تناقضات حرف‌های پدر مهسا امینی را فرستاد، فیلم دوربین‌ مداربسته‌ی کوچه‌ای که نیکا شاکرمی تویش کشته شد، فیلم خانواده‌‌های شهدای بسیجی و نیروی انتظامی... فیلم آرمان و روح‌الله را... قبل از فرستادن هر فیلم هم می‌نوشت: "لابه‌لای خبرهای آن‌ور آبی، کمی اخبار این‌ور آبی هم ببینید". با هر فیلم، یک عالمه فحش می‌خورد. برایشان استیکر خنده و تعجب می‌فرستاد و می‌نوشت: "هی می‌گفتید آزادی، آزادی، این بود آزادی‌تون، وای به آزادی‌تون" توی باشگاه یکی از دوستانش بهش گفته بود: "ما این همه شهید ندادیم که تو باز هم این لَچَک را سرت کنی..." گفته بود: "این‌ها که چندتا کشته بیشتر نیستند، توی همین اصفهان، ۲۳ هزار شهید دادیم که این لچک روی سرمان بماند. من مشکلی با این یک وجب پارچه ندارم" این کل‌کل‌ها ادامه داشت تا رسید به بازی‌های جام‌جهانی فوتبال.  بیشتر وقت‌ها تیم ایران که مسابقات بستکبال یا فوتبال داشت، با دوستانش جمع می‌شدند دور هم. شیطنت و خنده و توی سرومغز هم زدن و تخمه‌شکستن و تف‌کردن پوست تخمه‌ها و موج مکزیکی و ... اما این بار دوستانش، دیدن بازی‌ها را تحریم کردند. توی خانه، تنهایی، بازی‌ها را دید. وقتی ایران، ولز را برد، شکلات خرید و رفت توی خیابان بین مردم پخش کرد. عکسش را که استوری کرد، غیر از یکی‌دوتا بقیه دوستانش برایش پیام دادند: "ساندیس‌خور، آدم‌فروش، هم‌دست قاتل و ..." بعد هم آنفالو و بلاکش کردند و از گروه دوستانه‌شان حذف. آن‌ها، همه‌ی دوستانش بودند... تا مدت‌ها باشگاه نرفت؛ بعد از آن هم یک‌خط در میان. حالا توی باشگاه می‌بیندشان؛ اما دیگر رفاقتشان مثل گذشته، پا نگرفت. گاهی فکر می‌کنم او بیشتر از من چادری، از انقلاب اسلامی دفاع کرده و هزینه داده است. ✍ جناب یاس 📝 متن ۵۲_۰۲ @khatterevayat