بادها هر ابر را از آسمانم می‌برند پشتِ پایش ابر پرباران‌تری می‌آورند جنگلی خالی پس‌از یک ماه آتش سوزی‌ام خاطرات سبز من حالا فقط خاکسترند بی‌تو مثل برّه‌ای در باتلاق افتاده‌ام هرچه سعیم بیشتر، امّیدهایم کمترند تو کجا؟ رام کدام آهوی صحرایی شدی؟ ببرِ مغرورِ من! آیا زخم‌هایت بهترند؟ من کسی دیگر سراغم را نمی‌گیرد، مگر قاصدک‌ها گاه‌گاه از آسمانم بگذرند