نشود فاشِ كسی آنچه ميان من و توست تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست گوش كن با لب خاموش سخن می‌گويم پاسخم گو به نگاهی كه زبان من و توست روزگاری شد و كس مرد ره عشق نديد حاليا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما كس نرسيد همه‌جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه ای بسا باغ و بهاران كه خزان من و توست اين همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت گفتگویی و خيالی ز جهان من و توست نقش ما گو ننگارند به ديباچهٔ عقل هر كجا نامهٔ عشق است، نشان من و توست سايه ز آتشكدهٔ ماست فروغ مه و مهر وه از اين آتش روشن كه به جان من و توست