«آن سفر جان بخش...» تو این سفر، پدر و مادرم هم همراه ما بودن.💖 سفر عجیب غریبی بود. یادم میاد اون لحظه‌ای رو که بعد کلی بالا پایین کردن سایت‌های فروش بلیط قطار، درمونده شدم که «یا امام رضا می‌شه خودتون جور کنید بیایم حرم؟»🥺😢 و آقا یه جور دیگه جور کرد. یه روز و شرایط دیگه ای که قبل از اون به ذهنم نرسیده بود.✨ چهارشنبه شب من و همسرم و بچه‌ها، با اتوبوس راه افتادیم. رفتیم زائرسرای رضوی، اتاق گرفتیم. پدر و مادرمم پنج شنبه شب با قطار رسیدن. همسرم جمعه شب با اتوبوس برگشت. چون شنبه باید در محل کارش می‌بود. و ما حالا، یکشنبه شب... یادمه چقدر نگران مدرسه محمد بودم. کلاس اولیه و با دور تند، دارن نشانه های الفبا رو یاد می‌گیرن و جبران هر غیبتی، سخته. با نگرانی از معلمشون اجازه گرفتم و ایشون با خوش‌رویی و «خواهشا منو از دعای خیرتون بی‌نصیب نذارین» منو شرمنده کردن. و بنازم به لطف امام رضا، که این دو سه روزی که قرار بود محمد به مدرسه نره هم مجازی شد😅 حقیقتاً برام شبیه معجزه بود.🥰 بچه‌ها تو سفر مریض بودن. همشون با هم سرفه داشتن. یه شب دوتاشون تب کردن که الحمدلله با شربت پروفن پایین اومد. چقدر خدا رو شکر کردم وقتی دو شب قبلش دکتر داشت این شربت رو برای بچه ها می‌نوشت و من به همسرم می‌گفتم بچه ها که تب ندارن؛ لازم نیست بخریم، همسرم گفت اشکالی نداره و خرید. یکی از بچه ها چند باری استفراغ هم داشت. و کوچولو، اینجا توی قطار بالا آورد و چادر و روسریم رو کثیف کرد. مادرم روسری اضافه داد و کثیفی چادرم رو هم شستم و الان با چادر نیمه خیس، نشستم. قطار اتوبوسیه. نشستن طولانی مدت تو اتوبوس خودش سخته... چه برسه بخوای کوچولو رو هم بغلت نگه داری یا نهایت یه جا رو صندلیت جور کنی و مواظبش باشی. ولی ولی ولی.... داشتم با خودم فکر می‌کردم... گذشت. همه این سختی‌ها گذشت و حل شد. ولی می‌ارزید به زیارت آقاجانم♥️ به حتی دیدن یک کاشی حرم... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif