📘📘📘 آن روز‌ها، جوّ ماهشهر، جوّ عجیبی بود؛ شده بود قمِ خوزستان. بچه‌های انجمن اسلامی فعال بودند، برنامه دعا به راه بود؛ دعای کمیل، توسل و زیارت عاشورا در نمازخانه، دفتر انجمن، محوطه بیمارستان شهدای یک، با حضور مجروحین برگزار می‌شد. روحانیون و سخنران‌های خوبی هم از سراسر کشور می‌آمدند. مراسم دعا لااقل برای من، یک کلاس معرفتی قوی بود. اصلا نمی‌دانم چه سِرّی در آن دعا‌ها بود که مرا زنده می‌کرد، روحم را جلا می‌داد. اشک می‌ریختم، چه اشکی! این اشک‌ها سابقه نداشت. الان که یاد آن شب‌ها می‌افتم، تنم مورمور می‌شود. خدا کند اگر کسی به اسلام زنده نمی‌شود، برای او چنین فضاهایی پیش بیاید تا زنده شود؛ البته خون از دماغ کسی نیاید. خیلی خوب است که آدم به دینش زنده شود. 📚 برشی از کتاب روایت زندگی فرخنده قلعه نو خشتی ✍🏻 زینب بابکی انتشارات حماسه یاران 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab