#برشی_از_کتاب
#مادر_ایران
با هر بار شنیدن صدای زنگ، گوشتِ تنم میلرزید که این بار حتماً کسی خبر شهادتشان را آورده است. وقتی شهید شدند آرام شدم. انگار فقط منتظر همین بودم. آبها از آسیاب میافتاد چون دیگر چیزی برای ازدستدادن نداشتم، چیزی که بهخاطرش دلهره داشته باشم و برایش ضجه بزنم. امیدم به شهادتشان بود.
بعد از شهادت هم نه اینکه ناامیدی به سراغم بیاید، خوشحال بودم که امانت خدا را همان طور که پاک و منزه تحویلم داده بود به صاحب اصلیاش برگرداندهام.
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab