واقعا امداد الهی بود و من دوباره به نیت خالص مادرانه ایای عزیزم پی بردم!
اون روز که گروه رو چک میکردم و درخواست فاطمه جون رو دیدم،خیلی دلم میخواست یه کار کوچیک کنم ولی در شلوغ ترین زمان زندگیمون بودیم!
باید چند جا میرفتیم ، هوا سرد بود دخترم باید باشگاه میرفت و شوهرم که خیلی حساس هستند مخالف رفتنش توی هوای سرد بودند.دخترم گریه میکرد و شوهرم ناراحت بود، من باید دانشگاه میرفتم ،نهار خونه مادرشوهرم دعوت بودیم و دیر میشد،
از طرفی، شوهر من کلا انسان دقیقی هست و از کارهای یهویی و بی برنامه خوشش نمیاد .
یه نگاه به اوضاع خونه کردم و گفتم خدا خودش وضعیت منو میبینه میدونه نمیتونم کاری بکنم ولی گفتم از من یه گفتنه! فوقش میگه نه!!
یعنی واقعا اوضاع داغونتر از چیزی بود که شما تصورشو کنید.
صدامو نازک کردم🤭 و با یه حالت معصومانه،گفتم بچه های مادرانه واقعا معرکن با بچه کوچیک و مریض دنبال کارای انتخاباتن!!! اضطرار زدن یه چیزیو کسی بره براشون چاپ کنه مهدی ما میتونیم ببریم؟!😢😉
ودر کمال ناباوری در همان لحظه گفت میبریم 😳
دوست داشتم جامه بدرم و با پای برهنه به سمت خانه فاطمه حرکت کنم و فایلهارو دستی بگیرم ببرم چاپ کنم😜 والبته کارهای خدا برای دخترم چندتا بگره بائو چاپ میکردیم.این قضیه در قبول همسرم بی تاثیر نبود هر چند از هیجان داستان کم میکنه🥴 🙋♀
و حالا کلید اسرار تر ماجرا اینجا بود که هم زمان دختر کوچیکم به دنبال دستکش برای برف بازی میگشت.و تو همون اوضاع مجبورم کرد یه ساک از لباسایی که کمتر استفاده میشه رو اونجا میزاشتمو بیارم که دستکش پیدا کنه،ناگهان منجر به پیدا شدن چند عدد زیرشالی شد که دوستان مادرانه ایم برای تئاتر لازم داشتند🤩🙄بله احساستونو درک میکنم که دوست داشتید اینجا میبودید و لباسهای من را تکه تکه میکردید برای تبرک بردارید🤪😁😎
تا شاید برای شما پیش بیاید بعدی خداحافظ🙋♀
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan