🌱 الا یا ایهّا الساقی اَدِر کاَساً و ناوِلها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها... مجموعه 💕 (آخر) بزرگ ترها تصمیم گرفته بودند، مراسم عقد رسمی، دوم آذر سال ۸۳ انجام شود و نامش در شناسنامه ام ثبت شود. در این فاصله، فرصتی پیش آمد که خرید ساده ای بکنیم. با احترامی که برای خاله گوهر قائل بودم، به انتخاب لباس عروس، با سلیقه ی او احترام گذاشتم و حلقه ای هم به سلیقه ی من خریدیم. هماهنگی های لازم انجام شد و ما مهیا شدیم برای مراسم عقد. نگاه معنادارش در آن روز به من می فهماند که متوجه تغییراتم شده است. وقتی چادرعروسم را دید، کمی به هم ریخت. حس میکرد نازک است و امکان دارد لباس عروس از زیر چادر مشخص شود. پیشنهاد کرد دوتا چادر سر کنم و من با رضایت پذیرفتم. از این که این قدر حواسش به من بود و غیرت را در او میدیدم، احساس غرور می کردم. این همان حسی بود که از نوجوانی در من به وجود آمده بود. از همان زمانی که احساس می کردم بودنش قوت قلب من است. من احساس نیاز به یک حامی را روز به روز در خودم تقویت کرده بودم تا بتوانم به او تکیه کنم، طوری که هیچ وقت خم نشود. محکم و استوار بایستد برای فرداهای پیش رو. بعد از جاری شدن خطبه ی عقد، حرف های مهدی هم شروع شد. اصلاً امان نداشت و یک ریز حرف می زد. می خواست تلافی حرف نزدن های تمام این سال ها را یک شبه بپیچد و مثل هدیه ای، تقديم نوعروسش کند. نشاط و سرزندگی در تک تک جملاتش موج می زد و من چقدر به آینده مان دل می بستم. یک ماهی بود که خانواده هایمان را آماده می کردیم تا مراسم را بدون موسیقی و گناه برگزار کنیم. این موضوع، برای مهدی خیلی اهمیت داشت. در آستانه ی ورود به تالار، وقتی صدای موسیقی را شنیدیم، سر جایمان میخکوب شدیم. مهدی می دانست موضوع از کجا آب می خورد. برای همین به شدت ناراحت بود. با وجود برخورد با بچه هایی که این قضیه را به خواست خودشان مدیریت کرده بودند، کاری از دستش برنیامد. ما ناچار بودیم این مسئله ی بغرنج را تحمل کنیم تا مراسم تمام شود. جلوی در تالار، پسرخاله مصطفی ایستاده بود و چون می دانست مهدی از رقصیدن خوشش نمی آید، برای اینکه او را بخنداند، کمی رقصید و بعد، مهدی را در آغوش گرفت. مصطفی، از رازهای قلبی مهدی کاملا باخبر بود. برای همین، از این که ما به وصال رسیده بودیم، احساس رضایت میکرد. پایان💕 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🦋ماجرای پر فراز و نشیب ازدواج و بانو به قلم بانو و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر شهید/برش هایی از کتاب 🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻 @mahdihoseini_ir