📓 🖇 ✍🏻 یکی از همون روز ها ایمیلمو گرفت ، با این بهونه که بتونه هر روز برام شعر بفرسته . یعنی دلم بهم می گفت که بهونه اس... نمی دونم قصد واقعیش چی بود... یا شایدم می دونستم... هر روز بیشتر و بیشتر با هم حرف می زدیم.ولی من سعی می کردم همه حریم ها رو رعایت کنم . هر روز برام شعراي قشنگ می فرستاد. روحم پرواز می کرد . حرف زدن هامون به بهانه تحلیل عکسها و شعرها بود . حالم بازم خوب بود... ولی این بار خراب نمی کردم . درس هامو با تکیه به همین حس قشنگ، خوبه خوب می خوندم و شاگرد اول شدم! همه چی همونطور که می خواستم بود. یع روز موضوع بحثمون راجع به بچه ها بود . من از سر ذوق بی از حدم ، یه بند درباره احساساتم نسبت بهشون ؛ و دنیاي کودکانه قشنگشون براش حرف می زدم . اینقدر احساساتش رو جریحه دار کرده بودم که باز نتونست خودش رو کنترل کنه: سهیل -: شرمنده من یه چیزي بگم؟ سکوت کردم و جوابی ندادم . منتظر بودم تا حرفشو بزنه . سهیل -: ببخشیدا... ولی من قربون این احساسات قشنگت بشم! تا بناگوش سرخ شدم . به همراه یه لبخند پر از لذت . ولی زود ، خودم رو جمع و جور کردم و بهش توپیدم . اونقدر تو حال و هواي خاص خودم بودم و تو دنیاي دیگه اي سیر می کردم که فراموشم شد بهش بگم ، ممکنه چند روز نباشم . فرداش پس از مدتها به یه مسافرت یه هفته اي رفتیم و حسابی بهم خوش گذشت . ولی همش فکرم پیش سهیل بود . به خاطر اینکه بهش اطلاع ندادم . وقتی یادم می افتاد که فکر کنه به خاطر قربون صدقه اش ناراحتم و جوابشو نمی دم قاه قاه می خندیدم . روزي که برگشتیم اولین کاري که کردم ، رفتن سر لپ تاپم بود . ایمیلامو چک کردم . نزدیک صد تا ایمیل! چه ذوقی سرتا پامو گرفت! اولاش که کلی معذرت خواهی بود و غلط کردم... و بعدش کلی شعر و شعر و شعر... -: پسره دیوونه! قبل از اینکه شعرا رو بخونم جوابشو دادم . یکم ناز کردم براش و جوابشو فقط تو یه خط نوشتم -: سلام ... ببخشید که جواب نمی دادم .... سفر بودم ... باز بخشید که اطلاع ندادم یهویی شد... چند تا از شعراش رو خوندم و بقیه رو گذاشتم سر فرصت -:وقت دلتنگی دلم صحراي محشر می شود این ندیدن ها برایم تلختر سر می شود گفته بودي از ندیدن ها ولی این بار هم سینه ام از درد دوري بس مکدر می شود -:سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم رنگ رخساره خبر می دهد از حال نهانم ! گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم باز گویم که عیان است! چه حاجت به بیانم؟ ( سعدي ) پا شدم لباسام رو عوض کردم . وسیله هامو جا به جا کردم . کارم که تموم شد، نگاهم به صفحه لپ تاپ افتاد . انگاري بست نشسته بود پاي ایمیلش . خیلی وقت بود جوابمو داده بود... @mahruyan123456 🍃