دیدم مهربونه ، همدرده و پاک ...مگه آدم چند بار می‌تونه دلشو هدیه بده ؟ من هیچ وقت روم نشده از خدا چیزی بخوام ... اما این بار میخوام! عمر در برابر عمر ! از من نگیرش خدا ! چیزی ندارم بهت بدم . جز عشقی که خودت تو قلبم گذاشتی . پیرزن بخش زنانه گفت : تو اتاقشه اما گفته کسی رو راه ندم ! گفتم بگو دخترت اومده! پشت در اتاقش بودم . از اتاق های کوچک اجاره ای آنجا . در زدم .سکوت! گفتم : سلام مادر ، دخترتم . گفت : برو ! گفتم : نمیشه ، می‌خوام ازدواج کنم مادر می . توهم باید باشی . گفت : این چند سال نبودم . تو با بابات خوشی تو هم مثل اونی ! گفتم : بهت احتیاج دارم . همیشه داشتم خودت خواستی تنها باشی .من دلم تنگته! گفت : آرامشمو بهم نزن . گفتم : فقط یه روز مامان . یه روز ببینش من بدون اون زندگی رو نمی‌خوام . از پشت در گفت: مگه من زندگی کردم ؟ مگه گذاشتید ؟ زندگی کنم ؟ تو هم مثل بابات فقط برای خودت منو میخوای به همه گفتم : دختر ندارم ، برو اگه بابات ترو اینجا فرستاده بهش بگو من بر نمی گردم . بغضم گرفت ، نه برای علی ، برای مادرم دلم تنگ شده بود برای دیدنش! چه گناهی کردم به دنیا مادر؟ گفت : من چه گناهی کردم که نمی خواستم اون خونه زندان من باشه ؟ اون مرد بچه میخواست و یه برده که بزرگش کنه ! دیگه چی میخواید؟ پیرزن گفت : اذیتش نکن باز تا صبح گریه می‌کنه عذابش با ماست . سرم گیج رفت روی زمین نشستم . ادامه دارد ... @mahruyan123456🍃