رسانه مردمی مالواجرد
📚#قلب‌های‌بی‌تپش💓 📖#قسمت‌سوم3⃣ بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز، اتومبیلی از روبرو راهش را بست. تنها ر
📚💓 📖⃣ علی گفت: - مهم نیست. فقط بگو گرفتیش یا نه؟ - شرمنده ی تمام زخمای تنتم. سرش افتاد روی بالش و چشمانش را دوباره بست: - دشمنت شرمنده باشه. همیشه دردسرهام برای تو بوده. از این‌جا که مرخص شدم، دوباره با هم پیداش می‌کنیم. دستش را فشردم و با لحنی دل‌گرم‌کننده گفتم: - انشاءالله؛ منم فکر نمی‌کنم زودتر از اون‌که خوبشی بتونم پیداش کنم. راحت بخواب. می‌رم با پرستار حرف بزنم که شب رو پیشت بمونم. - زحمت نکش. حالم زیاد بد نیست. تو هم امروز خیلی خسته شدی. برو خونه استراحت کن. - آخه این طوری که نمی‌شه. - به خدا راضی نیستم. خوابم نمی‌بره این طوری. ته دلم ناراضی‌ام. تو رو خدا برو خونه. در ضمن، برادرم قراره الان برسه. 🔴مهمان شیطان🔴 بیرون بیمارستان تلفن همراهم را درآوردم و شماره‌ای گرفتم و بعد از سه بوق آزاد صدای آرام و دلنشین زنی بلند شد: - بفرمایید. - سلام عمه جان. چطوری؟ - به به. جناب سروان همیشه غایب. چه عجب! - شما که می‌دونی همیشه به فکرتون هستم. مرتب جویای احوال‌تونم. عمه خانم با خنده گفت: - بله! همیشه به فکرمی. اما هر وقت کار داری ازم سراغی می‌گیری. حالا چی شده؟ سلام گرگ بی‌طمع نیست. - گرگ بی‌دندونت بی‌خونه شده. - جداً!؟ چرا؟ - لوله ی آب خونه ترکیده و آب رو امروز قطع کردن. درست شدنش هم طول می‌کشه. الان هم دربدرم.خوابم میاد خیلی... - باشه عزیزم. پیش زن سرایدار یه کلید اضافی گذاشتم. بهش زنگ می‌زنم که داری می‌ری اون‌جا. من یه کم دیر می‌یام. باید شام بیرون رو بخوری. - زحمت نکش. من شام نمی‌خورم. فقط اگه می‌خوای منو بیدار ببینی باید زود بیای. عمه فاطمه بچه نداشت و شوهرش تازه از دنیا رفته بود. من و بچه‌های دیگر فامیل گه‌گاه به او سر می‌زدیم و بیش‌تر از همه به من علاقه داشت. از دوران کودکی، دوستم داشت و همیشه به همه می‌گفت که «این پسر شیطون یه روزی مرد بزرگی می‌شه». البته منظورش، دکتری، مهندسی، تاجری یا چیز دیگه ای بود. چه قدر با من کلنجار می‌رفت که تخصصی داشته باشم. می‌گفت «کنار درس باید یه کاری هم بلد باشی تا اموراتت بگذره» اما من از کارهای فنی بیزار بودم..عمه به هر شغلی فکر میکرد جز اینکه برادرزاده نازنینش یه روزی افسر آگاهی بشه.. ... 🇮🇷 رسانه مردمی مالواجرد 💠 @malvajerd1 💠