⚫️ پایم را که در مجلس می‌گذارم، یک عالم آدم بی‌مادر می‌بینم که سر بر دیوار گذاشته‌اند و زار می‌زنند. حق دارند. داغ مادر، مثل شعله‌های آتش سوزاننده است، مثل سوختگی درجه سه، کاریش هم نمی‌شود کرد. آخر یک روز خیلی تلخ از راه می‌رسد و فرشته‌ی مهربان زندگی‌ات را لای خروارها خاک می‌گذاری و هر قدر هم نخواهی که بروی، به زور می‌برندت. فقط خدا کند لااقل جوان نباشد، بین در و دیوار نباشد، باردار نباشد... وارد مجلس که شدم، هر کس در حال خودش بود. عاقبت یک دیوار برای خودم پیدا کردم. سرم را روی شانه‌های مشکی‌پوشش گذاشتم و تمام دلتنگی‌ام را گریه کردم و باریدم. روضه که تمام شد، بی‌مادرها، لبخند می‌زدند، من نه البته. از داغ مادر آن‌ها ۱۴۰۰ سال گذشته بود و از داغ مادر من، هنوز سه ماه. ما مثل غربی‌ها نیستیم که عاطفه را قربانی زندگی ماشینی کنیم. مادرانگی را باعروسک‌های پلاستیکی لطیف، به قهقرا ببریم و برای تنهایی‌هایمان، روانشناس قرض کنیم یا مادر ساعتی کرایه کنیم تا فقط بنشیند پیشمان و گاهی بهمان حق بدهد یا دستی به نوازش، روی سرمان بکشد. ما دین و فرهنگمان پر از عشق و عاطفه است. به ما یاد داده‌اند اشک بباریم. به ما آموخته‌اند پای روضه جان بگیریم؛ به ما آموخته‌اند بی‌آنکه ناامید شویم یا افسرده، دست در دست حسین فاطمه، یا روضه‌ی مادر، با غم زمینی خودمان تا بام آسمان پر بکشیم. به ما آموخته‌اند از غم چاره‌ای نیست، پس باید تخلیه‌ی انرژی منفی را همراه با حزن اهل بیت کرد تا غصه‌های زمینی روح افلاکی‌مان را خاکی نکند. به ما آموخته‌اند مجلس عزا بگیریم. برای عزیزانمان، اشک بباریم. بقیه به تعزیت بیایند، فقط ناامید و افسرده نباشیم... پـ. ن. بمیرم برای دخترک چهارساله‌ای که کسی نبود در آغوشش بگیرد تا بی‌صدا گریه کند درتشییع مادر. ⚫️ @mangenechi