🌸🌿 چند روزی‌ست دخترم کتاب‌های کتابخانه‌ام را یکی یکی قِل می‌دهد و پایین می‌اندازد؛ انگار فتح الفتوح کرده باشد! نشانه‌اش هم اینکه هربار پشت سرش را نگاه می‌کند و می‌خندد! امروز صبح، دیگر عزمِ کتاب‌های درست و حسابی‌ام را کرده بود! صدایم را بلند کردم و گفتم: وای فاطمه! دیگه گالینگورها رو نهههه 😱 لب برچید! انگار که کاخ آرزوهایش خراب شده باشد! دیگر وقت سکوت نبود. باید وارد معامله می‌شدم: یک طبقه می‌دادم و یک بغل کتاب صاف و سالم تحویل می‌گرفتم! همان لحظه، طبقه‌ی اول کتاب‌ها را برچیدم و هرچه سررسید باطله و کتاب‌های قدیمی بلااستفاده داشتم، به جایشان چیدم! کتابخانه‌ی دخترم آماده‌ی بهره‌برداری بود 😁 🌸🌿 کم کم می‌ریزد؛ کم کم خط خطی می‌کند؛ پاره می‌کند و آرام آرام وارد دنیای زیبای کتاب می‌شود. یک آشنایی قشنگ و البته قدیمی. این جور دوستی‌ها ، تمامی ندارند! 🌸🌿 @mangenechi