✍ندای ملکوتی
🍃سفره را پهن کرد. پیش دستیهای چینی سبزی، خرما، پنیر و گردو را داخل سفره گذاشت. کاسههای شله زرد را اطراف سفره افطار چید. سبد نان بربری کنجدی را وسط سفره نهاد.
☘همه اعضای خانواده منتظر صدای اذان بودند. صدای الله اکبر بلند شد. سعیده استکانهای آب جوش و لیوان چای و قندان را پخش کرد.
🎋فاطمه چشمانش به نگاه مادر معطوف شد که روی تختش نشسته بود. فاطمه احساس کرد، مادر دلش می خواهد اول وقت نمازش را بخواند. به آشپزخانه رفت، پارچ آب و لگن پلاستیکی مخصوص وضویش را آورد. لبهای مادرش کش آمد و فاطمه در دل، قربان صدقهاش رفت.
🌾مادر با دستهای لرزان به سختی وضو گرفت. فاطمه حوله را به آرامی روی دستش گذاشت. کبری با متانت و مهربانی نگاهی عمیق به دختر کوچکش انداخت و دعا کرد.
🌸نگاهشان بهم گره خورده بود. انگار نمیخواستند این فرصت را از دست بدهند.
فاطمه باورش نمیشد، دستهای نیرومند مادر که همیشه او را نوازش میکرد، به آغوش میکشید، ناتوان شدهاند. آهسته آه کشید و زیر لب آرام گفت: «گمان نمیکردم مادرم به این زودی پیر و زمینگیر بشه.»
✨سریع بغضش را کنار زد با تمام وجودش درک کرد. «و بالوالدین احسانا»؛ «به پدر و مادر خود نیکی و احسان کنید.»* با خود گفت:«خدایا کمکم کن تا به فرمانت در خدمتش باشم.»
*سوره اسراء، آیه۲۳
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔
@tanha_rahe_narafte