✍️نامهای برای تشکر
🍃وقتی روز تلخ و سختش را به اتمام رساند طبق عادت هرشب رختخوابش را کنار مادر پهن کرد، مادر بعد از یک روز پردرد، به لطف داروهای آرامبخش توانسته بود، بخوابد.
☘️چراغ اتاق را خاموش کرد که نور مادر را اذیت نکند. چراغ مطالعهی کوچکی را که نور کمی داشت، روشن کرد و در کورسوی آن شروع کرد به نوشتن نامهای برای خدا: «چقدر تلخ است سختی کشیدن عزیزت را جلوی چشمت ببینی و کاری از دستت ساخته نباشد.
خدایا! میدانی که مادرم یک عمر با دردهای وجودش ساخته و صدایش هم درنیامده، اما دیگر، دردها خودشان شروع به فریاد کردهاند و مادر نمیتواند از کسی پنهانشان کند.
دیدی که امروز، هم آتش نذر و نیازم شعلهور بود، هم رقابت بین قطرات اشکم. خدایا به اندازهی بزرگی و مهربانیات شاکر و سپاسگذارم که صدایم را شنیدی. اشکهایم را دیدی و مادرم را دوباره برگرداندی و اکنون حال خوبش، علت خوب بودن من هست.»
🌾خودکار را لای دفتر گذاشت و آن را بست. رو به مادر کرد و در رختخوابش دراز کشید: «میخوام تا صبح نخوابم و همینطور نگات کنم، امروز یه لحظه فکر کردم که از دستت دادم. حتی یه لحظه فکرکردن به نبودنت، به اندازهی سالها، از عمرم کم میکنه ...»
🍃مادر، سرفهای آرام و ریز کرد. اما قبل از اینکه حرکتی بکند دخترش با لیوانی آب بالای سرش نشسته بود. انگار میخواست دختری باشد از جنس مادرها که محبتشان بیعلت و بیدریغ به سمت فرزندشان جاریست.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_قاصدک
🆔
@masare_ir