✍️دوباره زندگی 🍃ذوق برنامه‌ای که خودش چیده‌بود، همه‌ی وجودش را پر کرده بود. مدام کارهایش را در ذهنش مرور می‌کرد که چیزی از قلم نیفتد. به این فکر می‌کرد که در اولین شب زندگی دوباره‌شان، واکنش امین با دیدن این‌همه زحمت چه خواهدبود؟! ✨از صبح برای یک جشن دو نفره کلی تدارک دیده‌ و فضای خانه را طبق سلیقه‌ی امین درست کرده و با تمام وجود منتظر بود‌، که با شنیدن صدای درِ حیاط، اضطرابش دو چندان شد. مدت‌ها بود که زندگی‌شان از هم پاشیده‌ و کارشان به طلاق هم کشیده‌ بود. برای نجات زندگی‌اش خیلی تلاش‌ کرده‌ بود، دیگر وقت آن بود که برای حفظ زندگی نجات یافته‌اش محکم‌تر از همیشه بایستد و با اقتدار بیشتری از آن محافظت کند. ☘️سارا پشت در ایستاده‌ بود تا با دستان خود، در را برای همسرش بازکند. امین دیرکرد. سارا متوجه‌ شد که او طبق عادت همیشگی‌، از در حیاط که وارد می‌شود، ابتدا به احوال‌پرسی مادر می‌رود. در اوایل زندگی‌شان بعد از برگشت امین از پیش مادرش، اتفاقات خوبی نمی‌افتاد و هرچه بود، جنجال و دعوا و دلخوری بود، که داشت به جدایی منجر می‌شد. 💫سارا نگران بود که نکند باز آن روزها تکرارشود. با این حال نه می‌خواست و نه اصلاً می‌توانست که امین را از مادرش دورکند. همسرش تنها فرزند خانواده، با عادت‌های عجیب و بچگانه‌ای بزرگ شده‌ بود و او نمی‌توانست امین را مجبور به ترک آن‌ها بکند؛اما دیگر قبول کرده‌بود که برای حفظ زندگی‌اش، باید به او فرصت بدهد و برایش همسری کند تا او اینقدر به مادرش پناه نبرد. بلکه باید مادرش را مادرانه دوست داشته باشد. در فکر همین روزهای تلخ بود که امین در را زد. سارا فرصت هیچ‌گونه دلخوری را به خود نداد. ⚡️_خسته‌نباشی‌ امین‌ جان. زود باش دیگه، بیا باید بریم پایین. غذای مورد علاقه‌ی مادرجون رو پختم. بیا لباس عوض‌ کن و آماده شو. 🎋کمی مکث کرد: «البته من دوست‌دارم بعدش برگردیم و مهمونی دو نفره بگیریم. قبوله؟!» 🌾امین هاج و واج مانده‌بود. نمی‌دانست چه بگوید و چطور از احترام سارا تشکرکند! که سارا ادامه‌داد: «دیگه نمی‌ذارم کسی با زندگیم بازی کنه و تو رو از زندگیم بگیره.» 🆔 @masare_ir