#ایستادگی ۲
با عشق باهم رفتار میکردیم مثل بقیه پسرای روستا نبود که سخت بگیره یا کتک کاری کنه باهام میگفت باید با زن عین گل رفتار کرد زنه که به زندگی مرد امید و انگیزه میده، ی روز که بار سیب برده بود شهر بفروشه خبر اومد که تصادف کرده و تو بیمارستانه من که روم نمیشد از بابام بپرسم اما فالگوش وایمیسادم وقتی به مامانم میگه سر در بیارم ی روز بابام گفت خودت به مریم بگو که نامزدش مرد دنیا دور سرم چرخید بیشتر از اینکه علی مردی که عاشقش بودم و رویای ی زندگی خوب رو باهاش داشتم مرد این عذابم میداد که دیگه مهر نحسی میخوره وسط پیشونیم و باید منتظر ی مرد سن و سال دار باشم برای ازدواج که بچه هاش رو بزرگ کنم اینده م خوشبختی م با علی مرد، بعد از مرگ علی چهل روز فرصت عزاداری داشتم و بعدش برام خواستگارای درب و داغون میومدن اما من قبول نمیکردم
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️