« وجه اشتراک در نفی علیّت در مادّه و وجه افتراق در قبول و عدم قبول خدا و علم » موج اول شک گرایی در قرون وسطیٰ توسط « سوفیسطائیان » انجام شد ، موج دوّم شک گرایی و جریان آن ، کمی قبل از رنسانس ، توسط « مونتنی » راهبری شد . که دکارت با ارائه فلسفه‌ای نو با محوریت « کوجیتو » (می‌اندیشم پس هستم ؛ Cogito ergo sum) در مقابل او ایستاد. اما موج سوّم شک‌گرایی با هیوم آغاز شد . دیوید هیوم (David Hume) ، از فیلسوفانِ « آمپریسم » ( empiricism ) به معنایِ « تجربه گرا » در غرب است . او با انکار « علیّت » ؛ خدا [ علة العلل ] و علم را نفی کرد و سرآغاز شکاکیت دوره جدید شد. او معتقد است ؛ فهم به هیچ چیزی حاصل نمی شود ، مگر آنکه نخست در حسّ [ مادّه ] باشد. اندکی بعد با ظهورِ نظریات کانت ، این دوره شکاکیت نیز به پایان رسید . تفصیل این مسأله را دکتر عزت اللّه فولادوند در مقدمهءِ ترجمهءِ کتاب فلسفه کانت ، اثر اشتقال کورنو ، به خوبی و دقّت بیان کرده اند. نکته تطبیقی نظر هیوم در نفی علّیت در عالم مادّه با فلسفه‌ء اسلامی ، در این است که فیلسوفان اسلامی خاصتاً از ملّاصدرا به بعد ، همچون ؛ مرحوم حاجی سبزواری و مرحوم علامه طباطبائی ، وجود علل را در عالم مادّه ، قبول ندارند . و هر آنچه عرف آن را علّت می‌نامد آنها مُعد می دانند. پس حکمت متعالیه نیز مانند جریان هیوم ، وجود علّت را در عالم ماده قبول ندارد. و ازاین وجه متحدند. اما تفاوت اصلی و وجه تمایز این دو نظر در قبول داشتنِ چیزی [ وجودی ] غیر از مادّه ، نهفته است. لذا از آن جهت که هیوم غیر از مادّه را نمی پذیرد ، لذا با نفی علیّت از مادّه ، اساساً علّت برچیده می شود . اما در فلسفه اسلامی با پذیرش غیر داشتن ، برای عالم مادّه ، نفی علیّت به نفی اساس علّت ختم نمی گردد . فلذا فلاسفهء اسلامی علّت مجردی[ غیرمادّی] را علت برای مادّه در نظر گرفته اند. مسعودرحمانی