#قسمت_نوزدهم
لباس شیک و پیک و خوشگل، النگو از مچ دست تا آرنج..!
اونم از من بدبخت تر پیدا نکرده بود که بیاد و فخر لباس و پولشو بفروشه، انگار که اومده باشه مهمونی بهترین لباساشو پوشیده بود، با اکراه نشست توی اتاقم نگاهی انداخت و گفت اینجا زندگی میکنی نازی؟
سکوت کردم و فقط سرمو تکون دادم، بعد گفت گهواره نداره بچت؟
گفتم میبینی که ندارم دیگه.
گفت مامان اولین چیزی که سر سیسمونی خرید گهواره بود..
مامانم سقلمه ای بهش زد، ولی انگار فایده ای نداشت دوباره گفت خب البته اقاجون خریده بود مامان که پول نداره، اقاجون خیلی شوهرمو دوست داره، کمکمون کرد خونمونم بسازیم..
حس کردم فقط اونجاست که زخم زبون بزنه، انگار که از من بدبخت تر برای به رخ کشیدن و زخم زبون زدن پیدا نکرده بود..!
وقتی داشتن میرفتن یواش به مادرم گفتم اینجور اومدنو نمیخوام مامان...
دستمو فشار داد و گفت به زور اومد نمیخواستم بیارمش، توی اون پلاستیک یکم پوله با دو بسته پسته و گردوی آسیاب شده، قایم کن و بخور شیرت زیاد شه
نخواستم ناراحتش کنم نگفتم شیر ندارم، میدونستم غصه میخوره
الکی گفتم همه چیز خوبه، حمید کار میکنه ولی حقوقش کمه..
خوشحال شد که حمید کار میکنه.
آخرای قالیم بود، ذوق اینو داشتم که نصف پولش مونده، با خودم گفتم هرچی که بهم داد نصف بیشترشو میرم و فقط شیرخشک میخرم.
بچم لاغر بود انگار استخون خالی بود، گفتم امیرم هرچی این مدت سختی کشیدی تموم شد، دیگه از شنبه هرچی شیر بخوای بهت میدم دیگه نیاز نیست آبجوش نبات بریزم تو حلقت، فقط شیر، اصلا میدونی چیه؟ خارجکیشو برات میخرم تا جبران بشه تا وزن بگیری، قول بده وزن بگیری ها باشه؟
هیچ چیز سخت تر از لاغر بودن بچه برای مادر نیست..
خلاصه قالی تموم شد و رفتم سمت حجره اوستا که بگم قالی تموم شده بیاد پولمو بده و قالی و بکنه و ببره و قالی بعدیو بیاره برام بزنه تا شروع کنم،
رفتم بهش گفتم اوستا بیا پول منو بده یه قالی دیگه برام بزن و اونو بکن و ببر
گفت کدوم پول دخترم؟
گفتم خب مگه قرار نشد نصف پولشو ماهانه بهم بدی نصف دیگشو یکجا؟
گفت خب دادم، یکجا دادم به شوهرت، خودش اومد دنبال پول و گفت زنم میخواد..
چشمام سیاهی رفت، اون اوستا انقد با شرف بود که مطمئن باشم دروغ نمیگه
زدم توی سرم و گفتم اوستا چرا دادیش به شوهرم؟ خب میدادی خودم..
گفت چه فرقی میکنه دخترم برو ازش بگیر..
https://eitaa.com/joinchat/2776694803Cd161204d6d