📗برش کتاب یک روز صبح با صدای استارت ماشینی از خواب بیدار شدم. استارت مداوم بود و جرقه ها زیاد و مایع قابل احتراق ، اما با این وصف حرکتی نبود و پیشرفتی نبود . من به یاد جرقه هایی افتادم که در زندگی خودم مدام سر می کشند ، و یا به یاد استعدادهایی افتادم که قابل سوختن بودند و به یاد رکود و توقفی افتادم که با ایـن هـمـه جرقه و استعداد گریبانگیرم بوده است . در این فکر رفتم که ببینم نقص از کجاست ، که شنید راننده می‌گوید : باید هلش داد ، هوا برداشته است . و همین جواب من بود هنگامی که هواهـا وجـود مـرا در بر می گیرند و دلم را هـوا بر می دارد دیگر جرقه ها برایم کاری نمی کنند و اگر می خواهم به راه بیفتم باید هلم بدهند و ضربه ای بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد ، راکد نماند. 📚برشی از کتاب مسئولیت و سازندگی استاد صفایی 👈 عضو شوید 👉