جان شیعه 😡 نگاهش به قدری پُر غیظ و غضب بود که عبدالله دیگر جرأت نکرد چیزی بگوید. 😑 مادر هم حسابی دلخور شده بود که بغض کرد و کنج اتاق چمباته زد. 👩‍💼 من هم گوشه مبل خزیده و هیچ نمی‌گفتم و پدر همچنان داد و بیداد می‌کرد تا از اتاق خارج شد و خیال کردم رفته که باز صدای فریادش در خانه پیچید و اینبار نوبت من بود: «الهه! کجایی؟ بیا اینجا ببینم!» 😱 با ترس خودم را به پدر رساندم که بیرون اتاق نشیمن در راهرو ایستاده بود. ادامه دارد ... 🆔 @mjkh_ir برای رشد تفکر