شب است و به رخسار مه ، رنگ نیست
به جز بانگ مرغ شباهنگ نیست
جهان را چه خاموشی مطلق است
صدایی گر آید ز مرغ حق است
بتابد همی نور کم رنگ ماه
به اجساد افتاده در قتلگاه
خزان گشته گلزار و باغ رسول
شده تازه چون لاله، داغ بتول
گل و سوسن و یاس و سرو و سمن
شهیدان بی غسل و دفن و کفن
یکی خیمه،دست غمش دوخته
نظر کن که نیمی از آن سوخته
از این خیمه بنگر کمی دورتر
که آید سیاهی تو را ، در نظر
که افتاده بر روی آن تیره خاک
که آید از او ناله ی سوزناک
به دامان صحرا ، در این نیمه شب
که باشد که جنباند از دور، لب
چه راز و نیاز و چه سوز و گداز
گمانم که زینب بود در نماز
بلی این سیه معجر ، مو سپید
بـود خــواهـر پادشــاه شــهــید
بلی دخت میر عرب،
#زینب است
نظر کن که گرم نماز شب است
تو گویی که هرگز ندیده غمی
ز یاد خدا نیست غافل ، دمی
بـیـا قـوّت قـلـب
#زیـنـب بـبـیـن
چو دیگر شبانش در امشب ببین
بلی خوشدل این دختر مرتضاست
به جان بر قضای الهی
#رضاست