کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
شب است و به رخسار مه ، رنگ نیست   به جز بانگ مرغ شباهنگ نیست  جهان را چه خاموشی مطلق است صدایی گر آید ز مرغ حق است   بتابد همی نور کم رنگ ماه  به اجساد افتاده در قتلگاه  خزان گشته گلزار و باغ رسول شده تازه چون لاله، داغ بتول   گل و سوسن و یاس و سرو و سمن شهیدان بی غسل و دفن و کفن  یکی خیمه،دست غمش دوخته  نظر کن که نیمی از آن سوخته   از این خیمه بنگر کمی دورتر که آید سیاهی تو را ، در نظر   که افتاده بر روی آن تیره خاک   که آید از او ناله ی سوزناک   به دامان صحرا ، در این نیمه شب  که باشد که جنباند از دور، لب  چه راز و نیاز و چه سوز و گداز   گمانم که زینب بود در نماز   بلی این سیه معجر ، مو سپید  بـود خــواهـر پادشــاه شــهــید بلی دخت میر عرب، است نظر کن که گرم نماز شب است   تو گویی که هرگز ندیده غمی  ز یاد خدا نیست غافل ، دمی  بـیـا قـوّت قـلـب بـبـیـن  چو دیگر شبانش در امشب ببین   بلی خوشدل این دختر مرتضاست  به جان بر قضای الهی