#شرح_دروس_معرفت_نفس
□حالا از اینجا
#تفسیرِ_انفسی را شروع می فرمایند که مبادا دنبال این باشی که واقعا چهارتا
#مرغ را بگیری و بکشی ؛ خیر؛ آن چهارتا مرغ در درون حضرتعالی هستند.
○ترا هر چهارمرغ اندر نهاد است
○که روحت از عروجش اوفتادست
□این چهار
#صفتِ_حیوانی در درونِ خودت هست، این کشتن هنر است نه اینکه تفنگ بدست بگیری و یک
#کرکس را بیندازی؛ خیر.
□به شکارِ حیوانِ بیشه رفتن هنر نیست. یک سنگ برداری و در روز
#عرفات در
#مشعر و
#منا، به آن ستونِ سنگی یا خاکی یا سیمانی بزنی هنر نیست؛
#شیطانِ درونِ خودت را بزن. تا از صفات حیوانی به در آئی. آن آجر را سنگ زدن که مشکلی ندارد، هر کسی چند روزی برود این کار را می کند، الان هم که ماشاءالله اینقدر برویم و برویم فراوان شده است، خوب حالا برویم و برگردیم، نتیجه چیست؟ فَتَحَصَّلَ مِمّا عَمِلتَ؟ از آنچه که کردیم چه شده است؟
○ترا هر چهار مرغ اندر نهاد است ○که روحت از عروجش اوفتادست
□این چهار تا نمی گذارند تو بالا بروی، اگر این چهار تا گذاشتند و از دستشان در رفتی به بالای
#کوهِ_معرفت می رسی.
□چرا به جناب ابراهیم خلیل گفتند این چهار مرغ را بکش و ببر بالای ده تا قُلّۀ کوه بگذار؟ آخر قلۀ کوه یعنی چه؟ یعنی
#ماوراء_طبیعت و
#عوالم _وجودیِ_مافوق، آنها قلل و کوه های وجودیِ عالم اند.
□اگر می خواهی از این
#دشتِ_عالَم_طبیعت در بروی و
#خروج_از_عادت بیابی و از عادت درآئی و به آن قله های عوالم وجودیِ مافوق برسی که
#عروج_انسانی ات باشد و اِنّا اِلَیهِ راجِعون و
#معراجِ تو باشد، راهش کشتن این چهار مرغ درون است.
□وقتی کشتی حالا بالا می روی! این چهار مرغ را ببر بالای ده تا قله بگذار، وقتی به
#حقایقِ_عالَمِ_توحیدی می رسی می بینی چه عجب، تمامِ آنها را که کشتی حالا زنده شان کن،حالا می فهمی زندگی یعنی چه؟ حالا به حیوانات طور دیگری نگاه می کنی. حالا وقتی می گوید من کیستم، طور دیگری خودش را می بیند.
□الان وقتی به من و شما بگوید من کیستم، می گوئیم خوب همین هستم که می بینی؛ می خورم، راه می روم، حرف می زنم و ... ، من من هستم دیگر، من کیستم ندارد!
□بعد وقتی از این در رفت و بالا رفت و حقایقِ وجودی اش مکشوف شد می گوید عجب! پس تا حالا می گفتی من من هستم، همان مقدار نبود، من من ها بودم. که بالای ده تا قله بگذار؛
□این ده تا قله چیست؛ که جناب
#قوۀ_عاقله بیاید این پنج
#حس_ظاهری و آن پنج
#حس_باطنی، همگی را عقلانی کند، بعد می بینی عجب، این پنج حس ظاهریِ تور شکار و آن پنج حس باطنی تور شکار که در نشئۀ ظاهری و عالَم خواب، تو را با عالَم، خویت داده بود و با عالَم عادت کردی که صبح تا غروب ببینی و بشنوی و بچشی و ببویی و لمسش کنی، شب هم در خواب همینطور، که اَشکال و صُور و حیوانات و مار و عقرب و ... را ببینی! نخیر،
□انسان باید از اینها در بیاید تا به قله های عروجی انسان برسد، بعد می بیند خروج از عادت عجیب لذتی داشت؛ منتها تا از این عادت در آئیم سخت است.
□از مادر که متولد شدیم چقدر بر مادر عزیز و نازنین سخت گذشت تا متولد شویم، چقدر جان به لب آورده است؟! خیلی زجر کشیده است! حالا من و شما هم بخواهیم از
#رحمِ_طبیعت که با آن خو کرده ایم زاییده شویم حالا می بینیم زائیدن مادر چقدر درد داشت. حتی اگر بگوئیم این
#تولد_دوم هزار برابر آن اولی درد دارد و زجر دارد کم گفته ایم! هزار برابر چرا؟
○الهی جان به لب آمد تا جام به لب آمد
□○شرح دروس معرفت نفس
استاد صمدی آملی○□
@mohamad_hosein_tabatabaei