یکی از پرستارها با کاغذی در دست‌ش آمد سمت ایستگاهِ پرستاری. نشسته بودم به انتظار رئیس بیمارستان تا با او صحبت کنم. پرستار کاغذ را گرفت روبروی صورتش و سه تا اسم خواند. پرستار نشسته پشت سیستم هم به سرعت اسم‌ها را تایپ کرد. پرستار آمار دیگری هم داشت: «بنویس پنج نفر هم گمنام‌ن و اسمی ازشون نداریم!» پرستار پشت سیستم انگار شاکی شده باشد؛ کاغذی را برداشت و نشان داد: «مردم این همه نشونه دادن، ماه‌گرفتگی، جای زخم، لباس خاص، موها و ریش‌های فلان مدل؛ هیچ نشونه‌ای نداشتن بشه تطبیق داد تا شناسایی بشن؟!» آن یکی گفت: «توی نشانه‌ها نوشتن که سوختگیِ کل بدن؟ نوشتن کسی صورت نداشته باشه؟!...» و غمِ بیشتری تلنبار شد توی دلم، پرستار داشت روضه‌ی مجسمی می‌خواند که تازه‌ی تازه بود... ✍️ به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇 https://eitaa.com/monaadi_ir