✅💠 مستوفی خانم باجی مثل هرسال برای پختنِ‌ نانِ ماهِ رمضان خانه ی عروس آمده بود. مامان آرد می ریخت. همسایه هم هی با دست آرد را فشار می داد. فاطی زیر لب غرید: «اینجوری که آردی برا خودمون نمی مونه.» مامان فاطی با همسایه آرد بده بستون داشت. حالا آمده بود قرض خودش را بگیرد. بابا بعد چقدر وقت، یک گونی گندم آسیاب کرده بود. خانم باجی همسایه را سرجایش میخکوب کرد: «عروس! شما آرد را اینطوری پیمونه میکنی؟! » فاطی به جای مامان، سرش را به خانم باجی نزدیک کرد و گفت: «ما که !؟ نه ! اما ... » خانم باجی سرش را ریز ریز تکان داد. رو کرد به همسایه: «قرض شما چند تا تشت آردِه؟» همسایه که منتطر چنین حرفی نبود بهش برخورد. با لُپ های پُر از بادگفت :«یکی» خانم باجی سفره آردی را آورد. آرد تَشت را توی سفره خالی کرد. دوباره تشت را پُر از آرد کرد؛ اما بادست فشار نداد . بقیه ی آرد که تو سفره ی آردی بود را به همسایه نشان داد. لَب های همسایه آویزان شد. مامان که تا حالا ساکت بود گفت: «من همیشه مثل شما پیمونه می کنم خانم باجی.» همسایه با چشم های قرمزنگاهش را به سمت مامان چرخاند. کارد میزدی خونش در نمی آمد. خودش را جمع وجور کرد. خانم باجی گفت: «هر جوری قرض می دین، همون جور پس بگیرین! نه بیشتِر، نه کمتِر.» همسایه با سِگرمه های درهم، چادر را به قدش بست. با یک تکان پهلوانی تشت را برداشت. لبخند رضایت مامان، دیدنی بود. 📖برگرفته از سوره ی مطففین/ آیه 2. 💫« الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ» ( آنان که چون از مردم کالایی را با پیمانه و وزن می ستانند، تمام و کامل می ستانند. ) ✍ به قلم : مهری سادات میرلوحی @taaghcheh