📗داستان کربلا
❤️🔥
#بازخوانی_کتاب_آه
#قسمت_شصت_و_سه
غروب تاسوعا به یکی از یاران امام به نام * بَشیر بن عَمر حَضرَمی* گفتند:
_پسرت در مرز ری اسیر شد.
گفت:
_ثواب این مصیبت را از خدا میخواهم.
امام سخن او را شنید و با مهربانی فرمود:
_من بیعتم را از تو برداشتم.
برخیز و برای رهایی پسر خود تلاش کن!
گفت:
_هرگز از یاری شما دست برنخواهم داشت. الهی درندگان زنده زنده مرا بخورند اگر از شما جدا شوم!
امام فرمود:
_پس این لباسهای گرانبها را به پسرت بده تا در ازای آزادی برادرش از اینها استفاده کند.
و پنج بُرد به او بخشید که بهای آن هزار دینار بود.
قاسم بن حسن(پسر امام حسن) به امام حسین عرض کرد:
_ عموجان! آیا من هم فردا جزء کشته شدگان خواهم بود؟
دل امام برای او سوخت. فرمودند:
_ عزیزم! مرگ نزد تو چگونه است؟
گفت:
_ عموجان!
از عسل شیرینتر است.
امام پاسخ داد:
_آری بخدا سوگند...
عمویت فدایت شود!
تو یکی از مردانی هستی که با من کشته خواهی شد.
سپس امام حسین فرمود تا خیمهها را نزدیک هم برپا کنند و ریسمان آنها را در هم بیفکنند و سفارش کرد تا خیمه خودش در جلوی خیمههای زنان باشد.
فرمود:
_در پشت خیمهها، دورتادور، گودالی مانند خندق حفر کنند و آن را از هیزم و خار و نی پرکنند تا جنگ فقط از یک طرف باشد.
همچنین علیاکبر فرزند خود را فرستاد با سی سوار و بیست پیاده تا با جنگ و گریز و به سختی از فرات آب بیاورند.
اوضاع سخت و ترسناکی بود...
حسین به اصحابش فرمود:
_برخیزید و از این مشکها آب بنوشید که آخرین توشهی شماست.
وضو بگیرید و غسل کنید و جامههای خود را بشویید که کفن شما خواهد بود...
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
✅ کپی با ذکر صلوات هدیه به سیدالشهداء علیه السلام
@namazemahboob