#حکایت
♨️ حمام منجاب
🔸مردي در کنار درب خانه اش نشسته بود.
بانوئى به حمام معروف «منجاب» مى رفت، ولى راه حمام را گم کرد، و از راه رفتن خسته شده بود، به اطراف نگاه مى کرد، تا شايد شخصى را بيابد و از او بپرسد.
🔹چشمش به یک مردی افتاد، نزد او رفت و از او پرسيد:
حمام منجاب کجاست ؟
🔸آن مرد به خانه خود اشاره کرد و گفت : حمام منجاب همين جاست. 😱
🔹آن بانو به خيال اينکه حمام همانجاست، به آن خانه وارد شد، 😔
🔸آن مرد فورا درب خانه را بست و به سراغ او آمد و تقاضاى ارتباط نامشروع کرد.😱
🔹زن دريافت که گرفتار شده است، 😔حيله اي به ذهنش رسيد و گفت : من هم کمال اشتياق با تو بودن را دارم، ولى
چون کثيف هستم و گرسنه، مقدارى عطر و غذا تهيه کن تا با هم بخوريم بعد در خدمتتان باشم .
🔸مرد قبول کرد و به خارج خانه رفت و عطر و غذا تهيه کرد و برگشت، زن را در خانه نديد! بسيار ناراحت شد و
آرزوى ارتباط با آن زن در دلش ماند و همواره اين جمله را مى خواند:
اين الطريق الى حمام منجاب؟ «چه شد آن زنى که خسته شده بود، و مى پرسيد راه حمام منجاب کجاست؟»
🔹مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينکه در
بستر مرگ افتاد، آشنايان به بالين او آمدند و او را به کلمه
«لا اله الا الله محمد رسول الله» تلقين مى کردند او به جاى اين ذکر، همان جمله مذکور را در حسرت آن زن مى خواند، و
با اين حال از دنيا رفت! 😔
#اخلاقی
#دنیا
📚کشکول شيخ بهایی
ما را دنبال کنید در 👈👇:
🆔
https://eitaa.com/joinchat/1948975268C5a01eb164a