☀️ | خورشید پشت دیوارها ✊ داستانی از مبارزه و جهاد علمی امام هادی علیه‌السلام 👀 خیلی‌ حواسش بود که کسی او را نبیند، اما من دیدمش. خودش را چسبانده بود به دیوارهای کاه‌گلی. مثل یک ‌سایه، انگار آرام سُر می‌خورد و پیش می‌آمد. کیسه‌اش را به سینه چسبانده بود. وقتی شرطه‌ها از کوچه می‌گذشتند، دیدم که نفسش را حبس کرد و لغزید پشت تنه نخلی نزدیک خانه که از چشم‌ها پنهان نگهش دارد. تاریک‌روشنی دم غروب به یاری‌اش آمد. شرطه‌ها که رفتند، نفسش را با آسودگی بیرون داد و راهش را پی گرفت. قد خمیده من و عصای فرتوتی که صدایش به گوش همه اهالی شهر آشنا بود، شک کسی را برنمی‌انگیخت. برای همین او هم تا چشمش به من افتاد و فهمید دارم نگاهش می‌کنم، هول نکرد. این‌ گدای پیر سامرا چه آزاری می‌تواند به کسی برساند؟ 🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=18141