⏰ *
#خواندنی | به قلم سلام کنید*
📝 چرخ خیالانگیز بین خطوط نستعلیق با استاد داود نیکنام
🪙 جمعکردن سکهها کلی سروصدا دارد و وزنشان هم که کم نیست، برای همین پول توجیبی بچههای آن موقع وقتی تبدیل به پسانداز میشد هم سروصدایش زیاد بود و هم وزنش؛ امّا وارد بقالی محلهمان میشدم با خریدن مرکب و قلم جیب و روحم سبک میشد، اوج میگرفتم و تا خانه میدویدم تا سریعتر به کاغذ رسیده و نوشتن را شروع کنم.
📒 خیلی وقت بود که کتاب استاد میرخانی را دست برادرم محمدرضا میدیدم، بدون استاد و فقط با تقلیدکردن از آن مشقها خوشنویسی را شروع کردم. شبهای بلند و زمستانهای سرد، تابستانهای دلکش تبریز و نوروزهای پُرشور و حال دهه شصت را با نوشتن میگذراندم. آنقدر که صدای پدرم هم درآمده بود، خدا بیامرز نگران درسهایم بود. نوجوان دبیرستانی بودم که با قلم دوستشده و نمیتوانستم این ابزار سحرانگیز را کنار بگذارم، حالا چرا سحرانگیز؟ برایتان خواهم گفت.
🪡 پدرم قالیباف بود. اگرچه وضع مالی خوبی نداشتیم، ولی با پسانداز پول توجیبیها هر طور بود هزینه خرید مرکب و قلم را جمع میکردم. قلم دستم میگرفتم و بیوقفه مینوشتم، راستش همین حالا هم حسابی از رنگولعاب روزهای نوجوانیام خیلی راضی هستم، رنگولعاب خوشنویسی در لحظههای پانزده سالگی من برق میزند.
🧐 کمکم فهمیدم، باید جدیتربوده و برای یادگیری و کسب مهارت برنامه داشته باشم. درست است که تقلیدکردن را مدتها قبل از همان کتاب قرضی که از برادرم محمدرضا گرفتم، شروع کردم. اصلاً حالا دیگر در سال ۶۴ بگذارید این طور بگویم که من سه سال پس از شهادت برادرم محمدرضا عزم جدی داشتم برای آنکه بهدنبال این کشش عمیق سراغ استاد خوشنویسی بروم. روزگار، من را به محضر استاد بخت شکوهی رساند. سالها شاگردی کردم و هر آنچه استاد گفت را با دل و جان بهکار بستم...
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا
#نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐
https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=21213