✹﷽✹
═══════ ೋღ🕊
ღೋ═══════════
#سـرزمیـنزیبـایمـن♡
#نوشتهشهیدمدافعحرمطاهاایمانی
#قسمتشانزدهم
چند لحظه سکوت کرد …
نگاه پر معنا و محبتی که قادر به درک عمق اون نبودم … .
– خدا به قوم حضرت موسی، نعمت های فراوان داد … دریا رو پیش چشم اونها شکافت … از آسمان برای اونها غذا فرستاد … و اونها بدون اینکه ذره ای زحمت کشیده باشن؛ از تمام اون نعمت های استفاده کردن …
زمانی که حضرت موسی، ۴۰ روز به طور رفت … اونها که رسما وجود خدا رو با چشم هاشون دیده بودن … گوساله پرست شدن …
یه گوساله از طلا درست کردن و چون فقط از توش صدا در می اومد جلوش سجده کردن …
خدا باز هم اونها رو بخشید …
اما زمانی که بهشون گفت وارد این سرزمین بشید …
اونها خودشون رو کنار کشیدن و به حضرت موسی گفتن … موسی، تو با خدات به جنگ اونها برو … وقتی جنگ تموم شد بیا ما رو خبر کن …
می دونی چرا این طوری شد؟ … .
داستان عجیبی بود که هرگز نشنیده بودم … سرم رو به علامت نه تکان دادم …
نمی دونم … شاید احمق بودن …
تلخ، خندید … اونها احمق نبودن …
انسان ها زمانی برای چیزی ارزش قائل میشن و به چشم نعمت بهش نگاه می کنن که براش زحمت کشیده باشن …
اونها هیچ زحمتی نکشیده بودن ..
خدا بدون دریغ به اونها روزی داد …
خدا به جای اونها با دشمن اونها جنگید … فرعون رو غرق کرد و اونها رو نجات داد …
حتی لازم نبود برای به دست آوردن غذاشون تلاش کنن …
اونها دیگه نعمت های خدا رو نمی دیدن …
مثل بچه یه خانواده پولدار که از فرط ثروت زیاد … با ۱۰۰ دلاری سیگار درست می کنه و آتیشش میزنه …
از دید اون، تک تک اون دلارها بی ارزشه
چون از روز اول، بی حساب بهش دادن …
اما از دید یه آدم فقیر، تک تک اونها جواهره …
خدا به بشر نشان داد که ما باید برای نعمت ها سختی بکشیم … بجنگیم و تلاش کنیم تا قدز اونها رو بدونیم …
آدمی که هر روز بدون مشکل، نفس می کشه … هرگز به اون نفس ها و اکسیژن به چشم نعمت نگاه نمی کنه …
و هیچ وقت ارزش اونها رو نمی فهمه تا زمانی که اون
#نعمت رو از دست بده …
مثل اون ماهی که غرق در آبه و مفهوم دریا رو نمی فهمه … .
بعد از رفتن پدر محمد … من ساعت ها روی اون حرف ها فکر می کردم …
شاید اولش عجیب بودن؛ اما وقتی خوب بهشون فکر کردم دیگه عجیب نبودن …
ولی تک تکش
#حقیقت داشت
کم کم خدا برای من موضوعیت پیدا می کرد …
من اعتقادی به خدا نداشتم …
خدا از دید من، خدای
#کلیسا بود …
خدای انسان های سفید …
مرد سفیدی، که به ما می گفت … زجر بکش تا درهای آسمان به روی تو باز بشه …
و من هر بار که این جملات رو می شنیدم … توی دلم می گفتم … خودت زجر بکش …
اگر راست میگی از آسمون بیا پایین و یه روز رو مثل یه بومی سیاه زندگی کن … .
زجر کشیدن برای کلیسا یه افتخار محسوب می شد …
درهای آسمان و تطهیر …
اما به جای حمایت از ما که قشر زجر کشیده بودیم … از اشراف و ثروتمندان حمایت می کرد …
و اصلا شبیه انسان های زجر کشیده نبودن …
اینجا بود که تازه داستان من و خدا، داشت شکل می گرفت…
من شروع به تحقیق کردم …
در جستجوی خدا، هر کتابی که به دستم می رسید؛ می خوندم …
عرفان ها و عقاید مختلف …
اونها رو کنار هم می گذاشتم و تمام ساعت های بی کاریم رو فکر می کردم …
#قرآن، آخرین کتابی بود که خوندم … .
#ادامهدارد....
═══════ ೋღ
🕊ღೋ══════
#امامحسنیام
#عشاقالحسنمحبالحسنع
https://eitaa.com/oshagholhasan_313