پاٺـــ♡ــــۅق دخٺڔآنــــــــــــ:)🇵🇸
📨سلام... 🧕من نازنین هستم. یه دختری که تو یه خانواده نسبتا مذهبی زندگی میکنه... داستان من از او
2⃣👇👇👇👇👇👇 👈من اون موقع 14،15‌سال سن داشتم فاطمه از من بزرگ تر بود و 18،19سال سن داشت. به فاطمه گفتم : ببخشید میشه بگی لینک چیه لفت چیه؟ 🙁 تازه اومده بودم مجازی چیزی نمیدونستم😒 گفت : ازطریق لینک میتونی بیای گروه و لفت هم هرموقع دوست داشتی میتونی گروهو ترک کنی. منم گفتم باشه، گفت اگه بلد نیستی خودم عضوت کنم 😏 گفتم: حقیقتش بلد نیستم خودت عضوم کن ⛔️اون شب منو دعوت داد تو یه گروه که 300 نفر عضو داشت گروه مختلط بود 👱‍♀ و 👱‍♂ قاتی😱 اولش یکم مخالفت کردم خوشم نمیومد از همچین جایی... گفتم : فاطمه میشه بگی چجوری لفت بدم؟ فاطمه گفت : چرا میخوای لفت بدی؟😏 حالا یکم دیگه بمون اگه خوشت نیومد اون موقع لفت بده؟ 😏 فاطمه تو گروه منو صدا میزد و هی بامن چت میکرد که منم کشوند وسط چت کردن.... من عادت نداشتم شبا دیر بخوابم، یعنی خانواده م کلا اینجوری بودن ولی برعکس هرشب من اون شب تا ساعت 3،4صبح بیدار بودم و چت میکردم تو گروه... 😔من اونجا موندگار شدم و تا چند ماه تو اون گروه بودم، دیگه داشتم وابسته میشدم،،، کارم کلاً شده بود 👈گوشی📱 درس و 📚 و مشق 📖📋و همه رو کنار گذاشتم... 📱 رابطه منو فاطمه هی بیشتر می‌شد... هر روز چت ، هر روز 📲📞 باهم میرفتیم 🚕 بیرون و.... اوایلش فک میکردم دختر خوبیه،،، ولی فقط از رو ظاهر بود،😒 البته ناگفته نمونه اینو فقط اون شب اول اینجوری درموردش فک میکردم،،، ولی کم کم دیدم انگار یه جورایی رفتار میکنه طرز لباس پوشیدنش به من نمیخوره ولی،،، ادامه دارد... ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) @patogh2khtaran