🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت3 #پسربسیجی_دخترقرتی یه لبخند به صورت نازش زدم و سمت اتاقم رفتم با آژانس هواپیمای تماس گرفتم خ
بعد از بستن چمدونم به همراه مامان پیش عزیز رفتیم بازم مشغول آشپزی بود ، این عزیز خانم عاشق آشپزیه با اینکه کمکی داره تو خونه ولی غذا رو خودش میپزه انصافا هم که دست پختش عالیه عزیز بازم که پا اجاقی فدات بشم خدانکنه دخترم اگه این غذا رو هم نیزم که کلا باید یه گوشه بمونم اوه مگه . بده این حجم بیکاری؟ خوشبحالت منکه عاشق استراحت و بیکاریم آره جون خودت خوبه سال به سال تو خونه نیستی معلوم نیست تو اون بیمارستان چکار میکنی ؟ -وا عزيز مثلا خیر سرم دکترم هااااا معلوم نیست چکار میکنم ؟ -خوبه خوبه مامانت و گیتی کم بود ؟ حالا حتما تو هم باید دکتر می شدی ؟ اوه مردم آرزوشونه بچشون دکتر بشه خانواده مارو باش تورو خدا صدای خنده مامان که تا الان به حرفای ما گوش میداد بلند شد و به عزیز ز گفت: _مادر من چکار بچم داری خانم دکتر مامانشه بعد هم گونه من رو محکم بوسید و برای هزارمین بار با ذوق گفت: -مرسی دریا که منو بابات رو به آرزومون رسوندی جواب بوسش رو با بوسه ای دادم و گفتم کمترین کاریه که برا جبران زحماتت انجام دادم مامان فدای تو دخترم حالا بیا غذا بخوریم که من از خستگی هلاکم امروز نخوابیدم - وای ببخشید مامان اصلا حواسم نبود دیشب شیفت بودی الان سفره پهن میکنم بعد از خوردن ناهار مامان برای استراحت به اتاق عزیز رفت منم، مشغول جم کردن سفره شدم ،بعد از جم کردن سفره رفتم کنار عزیز نشستم که مشغول دیدن سریال مورد علاقش بود طبق معمول کلی هم نصیحتم کرد که تو شهر غریب دارم میرم چکار کنم و چکار نکنم انگار که نه انگار دوسال توی یه شهر دیگه تنها زندگی کردم عزیزه دیگه کاریش نمیشه کرد . کم کم داشتم به ساعت پرواز نزدیک میشدم یک بار دیگه وسایل رو چک کردم همه چی اوکی بود وسایل رو تو ماشین مامان جا دادم حالا نوبت مامان بود که بیدارش کنم با تقه ای به در وارد اتاق شدم اه مامان بیداری ؟ آره ساعت زنگ گذاشتم پس زود راه بیفتیم که وقت زیادی تا پرواز نمونده باشه مادر من آماده ام کاری ندارم همه وسایلت رو برداشتی چیزی فراموش نکنی ؟ آره مامان همه رو برداشتم تا شما یه چای بخوری من اومدم برم برای آماده شدن به اتاقم رفتم ، چون کار خاصی نداشتم سریع آماده شدم می خواستم از اتاق بیرون که نگاهم به تسبیح فیروزه روی میز افتاد دوباره دلم لرزید ، تنها یادگاری که از عشقم داشتم ، یعنی بازم با خودم ببرم؟ مثل این چند سال که به جونم بسته بود مگه نمیخوام برم که آرامش دل بگیرم و فراموش کنم؟ یعنی درسته که این تسبیح رو ببرم و هر لحضه بازم به یادش باشم ؟ بالاخره دلم پیروز شد و تسبیح رو برداشتم نه این تسبیح نمیتونه از من جدا باشه ، به جونم بسته است مامان کنار ماشین منتظرم بود بعد از خدا حافظی با عزیز سمت فرودگاه حرکت کردیم ، به لطف دیر کردنم زیاد منتظر نموندم داشتن گیت رو میبستن که رسیدم ، یه بوس رو گونه مامان کاشتم و با یه خداحافظی سمت گیت دویدم