«یک شب در «پناه حسین»!، در اتاق خانه حاجآقای حسینپناه»
(اربعیننوشت۱۱٫۱؛ روزنوشتهای سفر اربعین ۱۴۰۴)
|۲شنبه|۱۹مرداد۱۴۰۴|۱۶صفر۱۴۴۷|
بعد از این قسمت، دوستِ ندیدهام،
#سید_احسان_حسینی، یادداشت را به جنابآقای
#حسینپناه عزیز رسانده و ایشان هم محبت کردهاند و روایت را اصلاح و تکمیل کردهاند و بخشی از پشتپرده داستان را بیان کردهاند:
سلام علیکم آقای آبفروش
متن اخیرتون رو برای آقای
#حسینپناه فرستادم
ایشون هم تکمله اش رو نوشت 😅:
«سلام علیکم و رحمهالله
دقایق قبل از این رو توضیح نداده؛
از نگاه خودم تعریف میکنم ولی با بیان نارسا 😁
از سرکشی مواکب «طریق یا حسین» برمیگشتیم؛ من و شیخ #مرتضی_استقامت و پسر گل ایشون و آقای دکتر اصغرزاده [همون حاجآقای اصغریان خودمان!]
حدود نیمهشب بود که به نجف رسیدیم، از شارع حولی و امتداد بحر نجف، به سمت حرم اومده بودیم و با پشتسرگذاشتن سیطره، وارد شارع سور شده بودیم، جلوی ستاد بازسازی عتبات، آقای #استقامت یکباره گفت که وایستا و اشاره کرد که کمی برگردم عقب، من که راننده بودم [بله، اینجا را بنده اشتباه کرده بودم، آقای
#توتچی در برگشت، همراه آقای
#استقامت بودند]،
دنده عقب زدم و آقای #استقامت از داخل ماشین صدا زد «آقای آبفروش!» ایشون که اومد جلو، #آقا_مرتضی بعد چاقسلامتی، از ایشون پرسید جا دارید یا نه؟! کجا مستقر هستید؟!
ایشون با مناعت طبع، جواب داد که الحمدلله یکجا مستقر هستیم ، بعد اصرار شیخ #استقامت که خبر داشت تو این شرایط شلوغی نجف، کسی به راحتی نمیتونه جای استراحت مناسب، پیدا کنه، آقای آبفروش گفت «اگه جایی سراغ دارید، خانم و بچهها رو جا بدید!»
هرجا که میشد زنگ بزنم، اون موقع شب، جا نبود! گفتم بفرمائید خونه خودمون
به ایشون نگفتم که اون جاییکه «سوییت» خطاب کردن، یکی از دو اتاق خونه ما بود.
این هم باقی ماجرا... 👆»
ادامه دارد...
✍️
#رحیم_آبفروش
▫️
@qoqnoos2