#داستان_🌸#ادامه_داستان_حضرت_لوط_🌸
#قسمت_چهارم_👇👇
🌳گفتگوى لوط عليه السلام با قوم تبهكار🌳
وقتى كه قوم شرور، به درِ خانه لوط رسيدند، به لوط گفتند: آيا ما تو را از جا دادن مردم نقاط ديگر منع نكرده ايم؟
لوط عليه السلام كه هوى و هوس آنها را ميدانست، سخن از ازدواج (كه امرى طبيعى براى ارضاى غريزه جنسى و بقاى نسل است) به ميان آورد و فرمود: اينها دختران منند، براى شما پاكيزه ترند (با آنها ازدواج كنيد و از عمل شنيع لواط دورى كنيد) از خدا بترسيد و مرا در ميان مهمانهايم، رسوا نكنيد.
⭐️اَلَيسَ مِنكُم رَجُلٌ رَشيد⭐️ٌ؛
آيا در ميان شما يك نفر داراى رشد و غيرت نيست؟
آنها در پاسخ گفتند: تو كه مىدانى ما حق (و ميلى) در دختران تو نداريم و خوب میدانى ما چه می خواهيم.
وقتى كه حضرت لوط از آن قوم اصلاح ناپذير، مأيوس شد، گفت: كاش داراى نيرو يا تكيه گاه و پشتيبان محكمى بودم (آنگاه می دانستم با شما پست فطرتان چه كنم؟!)
آرى لوط در اين هنگام از غربت و بى كسى خود ياد كرد و گفت: اگر نيرويى می داشتيم چنين خوار و گرفتار شما نمی شدم و در برابر تعدى و گزند شما دفاع می كردم و در مقابل فشار شما مقاومت می نمودم.
عجبا حتى يك مرد سالم و غيرتمند نبود كه به پشتيبانى از لوط بر خيزد، و تعبير به
⭐️اَلَيسَ مِنكُم رَجُلٌ رَشيدٌ؛ ⭐️
آيا در ميان شما يك مرد رشيد نيست؟
حاكى است كه اگر يك انسان عاقل و فهميده، و متعهد در ميان شما بود، كار شما به افتضاح و رسوايى نمی كشيد.
ادامه دارد....@ranggarang