📌 سید مهدی! در همین سفر اخیر دولت به استان فارس، دعوت شده بودیم برای حضور در آرامگاه حافظ و جلسه‌ای که با حضور هنرمندان برگزار می‌شد! از شرایط حفاظتی ورود اطلاع نداشتیم که با تلفن همراه اجازه ورود نمی‌دهند‌‌. بخاطر ورود یکی از دوستان که اتفاقا مشاور استاندار هم بود و بخاطر مشغله بسیار امکان تحویل تلفن همراه را نداشت، خیلی با تیم حفاظت ریاست جمهوری کلنجار رفتیم. هماهنگی‌ها را هم انجام دادیم ولی آن نیروی حفاظت لج کرده بود و حس می‌کرد برایش افت دارد که بعد از آن چانه زنیِ بالا، بخواهد از موضعش کوتاه بیاید. ناراحت و کمی عصبانی شدیم. با غرولند، در حال خروج از گیت‌ها بودیم که این رفیق ما با صدای تقریبا بلندی که اطرافیانمان متوجه می‌شدند، از برخورد تهرانی.ها گلایه کرد و نقل به مضمون گفت: «بابای تهرونی، هر چی می‌گیم، متوجه نیست!» به محض بیان این جمله، صدای گرمی از پشت سر، صمیمانه صدای‌مان کرد؛ گفت :«چیشده!؟ بابای تهرونی چیکار کرده؟!» برگشتم! او را می‌شناختم. دوستش هم داشتم. بگی نگی دلم خواست از این فرصت استفاده کنم و ابراز محبت کنم. یا مثلا به او بفهمانم که من تو را می‌شناسم. رفیق‌م هم چون او را نمی‌شناخت بی‌اعتنا رد شد و رفت. ایستادم که برایش توضیح دهم . ابتدای جمله‌ام را با خطاب «سید!» شروع کردم. گفتم: «آقاسید! ببین ایشون مشاور استانداره! برگ ورود همه رو خودش صادر کرده! هماهنگی کردیم که گوشی ببریم ولی بچه‌هاتون اجازه نمیدن!» اینجا را دیگر دقیقا یادم نیست چه گفت! چون خیلی محوش شده بودم. مدت‌ها بود از ویدئوهایی که منتشر می‌شد، می‌پاییدمش که چطور دور حاج‌آقا مثل پروانه می‌چرخد و به دل هم می‌نشیند! اما کمی بعد، صدا کرد که بیایید. هر چه به دوستمان اصرار کردم که سرتیم حفاظت، صدا می‌کند که بیا، ولی حسابی شکار بود و اصرارم موثر نیفتاد. سیدمهدی هم کمی منتظر ماند و وقتی از برگشت ما ناامید شد، برگشت سر کارش! این برخورد صمیمی و دوستانه، از کسی که عنوان و جایگاهش سرتیم حفاظت ریاست جمهوری بود، خیلی بعید بود‌. اینکه برایش مهم بود از کاروان ریاست جمهوری خبر بدی در حافظه مردم استان نماند، خیلی ارزشمند بود و طراز کار را از صرفا یک نیروی حفاظتی به یک نیروی فرهنگی ارتقا می‌بخشید. وقتی خبر سانحه آمد، تقریبا مطمئن بودم که این پروانه از آن شمع جدا نبوده و یحتمل به مراد دلش رسیده است. الان هم دوست دارم، به او ابراز محبت کنم. یا مثلا یک جوری به او بفهمانم که من تو را می‌شناسم. من را از آن بالا ببین! من می‌دانم تو سید مهدی موسوی هستی... (روایت سفر مهرماه ۱۴۰۲ دولت شهید رئیسی به استان فارس) سید محمدمیلاد دانشور شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا