eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
326 ویدیو
4 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
65.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 گفت هرجا رفتیم فریاد واعطشا بلند بود روایتی از تدابیر شهید رئیسی برای «آب» اهالی استان بوشهر... سه‌شنبه | ۱۲ تیر ۱۴۰۳ | میراث خادم‌الرضا @mirasekhademolreza ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 📌 📌 📌 جان‌هایمان آبادانی‌های توی سرم، دارند سنج و دمام می‌زنند. مثل آن جوان‌هایی که از ما کشتند را، زنی نزاییده. از وقتی یادم هست وسط جنگ نفس کشیدیم. از درخت زیتون سبزمان هی شاخ‌و‌برگ چیدند، که زمین‌گیرمان کنند. این چند وقت حتی بیشتر. شاخه‌های جوانِ شصت و سه ساله‌ای که هر کدامشان به تنهائی یک درخت زیتون بود. مثل ابراهیم‌ که خودش تنهائی یک‌ امت بود. خاطره جنگ، نقل بیست سال و چهل سال و یک قرن نیست. جنگ اصلا با آدم به دنیا آمده. از همان روزی که قابیل قالتاق بازی درآورد و یک دسته گندم پلاسیده هدیه برد برای خدا و صاعقه گفت: «مال بد بیخ ریش صاحبش». آقام می‌گفت که آقاش خدا بیامرز گفته: «سال سی و دو موقعی که آیزن‌هاور از ذوق پیروزی تو انتخابات شاباش ریخت رو سر ژنرالای آمریکائی، پهلویا دستپاچه شده بودن و قطار قطار سرهنگا و افسرای ارتشو فرستادن جلو دانشکده فنی تهران. سربازا اسلحه‌شونو گذاشتن روی رگبار و نشونه رفتن‌ سمت سر و‌ پکال دانشجوا. چن روز بعد نیکسون نماینده آیزن‌خان داشت میومد تهران! چشم و گوش دانشجوا باز شده بود. فهمیده بودن که هیچ گربه‌ای محض رضای خدا موش نمی‌گیره! می‌گفتن «یارو آمریکائیه چه ریگی به کفششه که از اون سر دنیا هِلِک‌هِلِک‌ می‌کوبه میاد ایران؟» خب راست می‌گفتن چه ریگی به کفشش بود.» ما از همان روزی که اجدادمان از طوفان نوح جان سالم به در بردند وسط جنگیم. حتی قبل از اینکه آیزن‌هاور انگشت بگذارد روی نقطه قرمز وسط نقشه و چشم تو چشم افسرهاش بلند بلند بگوید: «خیلی گشتیم اما جایی مهمتر از ایران روی این کاغذ نیس! نفت داره، چهارراه جهانم که هست، نذارین مفت مفت از چنگمون درآد. نذارین برگرده به شکوه قبلش.» پهلوی‌ها توی آن بَلبِشو لولشان را قلاف کرده بودند. روی تن مملکت چند کیلومتر مربع زخم و زیل بود. زخمِ آرارات و اروند و دشت ناامید. بحرین که آدم‌هایش شب جدائی‌اش با چشم‌های خیس ایستاده بودند توی ساحل، به امید شنیدن صدای قِرقِرِ قایق موتوری که شاید از سمت بوشهر بیاید و برگردند آن‌وَرِ خطی که اسمش ایران بود. هر چی نوک صندل‌هایشان را کشیده بودند روی ماسه‌های تر ساحل، هر چی دندان‌هایشان را فشرده بودند روی هم به تریج قبای کسی بر نخورده بود. صبح که آفتاب جزیره بالا آمد ایرانی بودند و حالا کنار ساحل هفت پشت غریبه. ممدرضا! بی جنگ جزیره را باخته بود. با آدم‌ها وخانه‌هایش، با کوچه‌ها و نخل‌هایش، با دخترهای چشم‌ و ابرو‌مشکی و ساحل و ماهی‌هایش... پهلوی‌ها رفتند اما جنگ نرفت... مردم دردشان آمده بود وقتی صدام گفت نان و‌ مربای صبحانه‌اش را بغداد می‌خورد و چلوکباب شامش را تهران. لقمه گنده‌ای که هشت سال آزگار طول کشید و هیچ‌وقت هم به جهاز هاضمه‌اش نرسید. ما، اسمش بود که با حزب بعث می‌جنگیم. هشتاد و چند تا کشور نامرد، هر چی از دستشان آمد ریختند تو باک ماشین‌های جنگی صدام. جوان‌هایی از ما کشتند که هیچ زنی مثلش را نزاییده بود. جنگیدیم. وسط جنگ آدم می‌جنگد. خب... قطعنامه که امضا شد یک عالمه جان از جان‌هایمان کم شده بود، اما شهرها و کوچه‌ها و دخترها و نخل‌ها سر جایشان بودند. با دست خالی جلو هشتاد و چندتا کشور مسلح قد خم نکردیم. خاک ندادیم... نه اینکه فقط خاک ندادیم؛ کلی خاک هم به خاک‌هایمان اضافه شد. نه اینکه اهل کشورگشایی باشیم ها. نه! ما به حق خودمان قانعیم. اما هر کس پیراهنش بوی خدا بدهد جانش جان ماست؛ خاکش خاک ما؛ پرچمش ناموس ما. غبار ظلم توی تاریکی شب بشیند روی صورتش می‌بینیم و بی‌تاب می‌شویم... ضاحیه باشد یا غزه، یمن باشد یا عراق، شامِ بلا باشد یا پاراچنار.... یک‌جان از جان‌هایمان کم‌ می‌شود. آن‌وقتست که دست غالب خدا می‌شویم و سفیر موشک‌هایمان با صدای سنج و دمام آبادانی‌های توی سرمان به هم می‌پیچد و روی سرشان فرود می‌آییم. اینجا مادرها جوان‌های شصت و سه ساله‌ای به دنیا می‌آورند که هر کدامشان به تنهایی یک امتند... مثل ابراهیم. طیبه فرید eitaa.com/tayebefarid دوشنبه | ۱۶ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
81.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖 📌 نشست راویان حماسه شهید جمهور اولین نشست نویسندگان راوینا در قم برگزار شد. این نشست تنها میزبان ۴۰ نفر از نویسندگان شبکه مردمی راوینا با محوریت موضوع شهادت شهید رئیسی بود. در این نشست نویسندگانی از سراسر کشور و از استان‌های آذربایجان شرقی، گیلان، گلستان، خراسان شمالی، خراسان جنوبی، سمنان، قم، اصفهان، یزد، کرمان، فارس، لرستان، سیستان و بلوچستان و خوزستان حضور داشتند. از اهداف نشست می‌توان به «ارتقای فنی نویسندگان در مباحث کارگاهی مطرح شده»، «هم‌دلی و انسجام» و «برنامه‌ریزی برای ثبت و مانا کردن روایات حماسه مردم در ایام شهادت شهید جمهور» اشاره کرد. اولین نشست نویسندگان راوینا ۲۲ تا ۲۵ آبان ۱۴۰۳ | جمکران به میزبانی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان قم @Artqom_ir ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 هارداسان می‌گذرم از اینکه بخواهم فلسفه‌اش را پیدا کنم چرا باز ون زرد نصیب سفرم شد، آن هم با حرکتی شبیه پرنده‌های خیالی در فیلم‌های هالیوودی. با اولین فشار پدال گاز راننده، خیال پرواز را در ذهنم که نه، با چشم‌هام دیدم. راننده کم حرف که نه سایلنت بود. جیک نمی‌زد. ولی در عوض اگزوز ون‌اش، ریز و درشت صدا می‌داد. ویژ می‌کشید تا از لای ماشین‌های اتوبان کاشان خودش را به دو‌ تا ون زرد جلویی برساند. در هر سرعت، چرخ‌ها زیر پایم می‌لرزیدند ولی جرات ترکیدن یا تمام کردن لنت را نداشتند. سه تا قرقی‌ زرد... ادامه روایت در مجله راوینا ملیحه خانی | از جمعه | ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ | نمایشگاه کتاب، رونمایی از کتاب «هارداسان؛ سوگ‌نگاری شهادت آیت‌الله رئیسی» از نشر ستارگان درخشان ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
4.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 روایت پرواز اردیبهشت به زودی... ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 گلستان ملت هنوز دوماه از شروع سال ۱۴۰۳ نگذشته بود که مثل سال ۹۸ غصه شد خنجر، بیخ گلویم نشست. مشغول ویزیت مادرهای باردار بودم. ساعت ۶ عصر، یکی از مراجعه کننده‌ها از لحظه وارد شدن به اتاق تند تند صفحه نمایش گوشیش را چک می‌کرد. نگاهش به گوشی مضطرب بود. بعد از مهر کردن برگ مراقبت مادر باردار قبلی گفتم: گوشیتو تو اتاق خاموش کن لطفا. اشکش جاری شد. از جایم بلند شدم. - چته مگه درد داری؟ گریه‌اش بلندتر شد شانه‌اش را که می‌لرزید گرفتم. - چته دختر، چی تو گوشیته؟ - مگه نمی‌دونی بالگرد رئیس‌جمهور گم شده و همه دارن دعا می‌خونن، تو جنگل‌ها وکوه‌ها دنبالشن. مکث کردم و آرام عقب عقب رفتم، روی صندلی نشستم. گوشیم را باز کردم، تا سحر سر زایمان بودم و بعد هم آمدم خانه استراحت گوشی را چک نکرده بودم. صفحه گوشی را بالا و پایین کردم، باورم نمی‌شد. دو تا مراجعه کننده بیشتر نمانده بود. زود کارشان را انجام دادم و با بغض شروع کردم به گذاشتن استوریِ التماس دعا و ذکر گفتن. دلم آرام نگرفت، رفتم طبقه بالای کلینیک در واحد را که باز کردم، دوتا دخترها هم گوشی به دست اشک می‌ریختند. نمی‌دانستم چه کار باید کرد، نزدیک اذان مغرب به شاهچراغ رفتیم با چند تا از دوستان دعای توسل خواندیم. با دل پر از آشوب و گریان، نصف شب به خانه برگشتیم. اما خبری نشد که نشد، تا نزدیک اذان صبح توی دلم رخت می‌شستند خوابم نمی‌برد، فقط سایت‌ها را چک می‌کردم. برای چند دقیقه اول صبح چشمم را خواب گرفت. از خواب که پریدم مجدد سایت‌ها را چک کردم، خبری که نباید را دیدم. آقای رئیس‌جمهور شهید شده بود. همه کارهای شبانه‌روزی‌ش برای یک لحظه جلوی چشمم رژه رفت، طرح‌هایی که برای جوانی جمعیت و تشویق به فرزندآوری داشت. من و او هردو دغدغه جوانی جمعیت داشتیم، دلم خوش بود بعد از سال‌ها کسی که از درد ملت باخبر است رئیس‌جمهور شده. نگاهی به عکس و لبخندی که هیچ وقت و تحت شرایط سخت هم از لبش پاک نمی‌شد افتاد. بلند بلند گریه کردم. ساعت ۸ صبح بود که شبکه خبر با خواندن صلوات خاصه علی بن موسی الرضا خبر شهادت را پخش کرد. قطره قطره اشک می‌ریختم برای خادم مردم و عزیز ملت، عکسش را که استوری کردم زیرش نوشتم: «خدایا تو گلچینی، اما او گلستانی بود برای ملت دلم طاقت نمی‌آورد، پرچم سیاه سر در کلینیک تولد آرام زدم و خرمای خیرات گوشه سالن انتظار گذاشتم. هیچ چیز آرامم نمی‌کرد. روزی که تشییع بود بلیط هواپیما گیر نمی‌آمد به هرسختی از طریق همسر یکی از مراجعه کننده‌هایم برای خودم و دخترها بلیط مشهد گرفتم. مشهد قیامت شده بود کارمان فقط اشک بود. تمام ساعت تشییع فقط ذکر یا حسین می‌گفتم با نوحه‌ها به سینه می‌زدم. باورم نمی‌شد. اما جلوی چشمم آرام آرام رفت تا در بهشت هم خادم علی بن موسی الرضا باشد. برگشتن بلیط نبود. با یکی از دوستان ماشین دربست گرفتیم و با بغض و چشمان پف کرده به شیراز برگشتیم. تا چهلم عزادار ماندم، اما جای خالیش را هنوز بعد یک سال باور نکردم. خاطرهٔ خانم دکتر مریم فخار اولین مجری طرح زایمان در آب در کشور به روایت خاطره کشکولی پنج‌شنبه | ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
36.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 در جست‌وجوی رئیس‌جمهور... - ۱ روایت: محمدرضا ناصری گوینده: آقای سایه تهیه کننده: محسن طاهریان ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 هرگز نمی‌سوزد روایت خاطره‌ای از خرداد ۱۴۰۳؛ مراسم تشییع شهدای خدمت در قم: در میان جمعیت توجه‌ام جلب دختر خانمی شد که پشت سر تشییع به سرعت قدم برمی‌داشت و قرآن کوچکی را مقابلش گرفته بود و آرام آرام می‌خواند و اشک می‌ریخت... دست خودم نبود این چند روز تا صدای قرآن به گوشم می‌رسید یا کتاب قرآن را می‌دیدم بغضم می‌گرفت... صدایش زدم یک لحظه صبر کن خانم! به آرامی نگاهم کرد چشمانش سرخ شده بود و از خستگی راه رنگی هم به رخسار نداشت. پرسیدم «حالتون خوبه!؟» گفت: «از وقتی خبر شهادت را شنیدم حال درستی ندارم امروز هم نهار درستی نخوردم ترسیدم به تشییع نرسم. چند باری هم گیج رفتم ولی دلم می‌خواهد با پای پیاده تا جمکران بروم. خیلی کلافه هستم من جا موندم از زیارت شهدا!» با تعجب گفتم: «الان شما که در تشیع شهدا حضور دارید؟» - من دلم می‌خواست کنار ماشین شهدا بودم ولی شلوغی جمعیت اجازه نمی‌ده برم جلوتر زیارت کنم. با خودم گفتم قرآن بخونم کمی دلم آروم بشه، هم نوری بشه برا بدرقه راهشون... گذاشتم به حال معنوی خودش باشد غبطه خوردم از حال شهدایی‌اش به قران دستش نگاه کردم یاد مظلومیت‌های قرآن افتادم به روزهایی نه چندان دور به این کتاب عزیز و مقدس ما توهین کردند مدعیان حقوق بشر دنیا در سکوت بودند و بعضا طرفداری هم می‌کردند... خبر سوزاندن و توهین به کتاب قرآن را که از رسانه‌ها می‌شنیدم و می‌دیدم سر تا پا می‌سوختم همه مسلمانان غصه‌دار بودند... مساجد حسینیه‌ها تلویزیون فضاهای مجازی غم سوزاندن قرآن این معجزه خداوندی را همراه داشتند. در همین اوضاع مظلومیت قرآن، شهید سید ابراهیم در سازمان ملل مقابل تمام نمایندگان کشورهای جهان، شجاعانه کتاب قرآن را نشان داد؛ به حق یکی از زیباترین صحنه‌های ریاست جمهوری‌اش بود که اگر نسل‌های بعد بپرسند او چطور رئیس‌جمهوری بود؟ در جواب همین یک دقیقه طوفانی‌اش در دفاع از قرآن عزیز کافی است. «قرآن هرگز نمی سوزد ابدی است تا زمین، زمین است و زمان زمان، باقی است آتش توهین و تحریف حریف حقیقت نخواهد شد.» صدیقه فرشته سه‌شنبه | ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
38.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 در جست‌وجوی رئیس‌جمهور... - ۲ روایت: محمدرضا ناصری گوینده: آقای سایه تهیه کننده: محسن طاهریان ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 خادم؟ حاضر! ورزشگاه بسیج پر شده بود. حتی طبقه بالا و جایگاه تماشاچی‌ها. خادمیارهای امام رضا (ع) با چوب‌پرهای سبز به جلسه نظم می‌دادند. چشم انداختم بین مردم ببینم کی یا چی بیشتر دستگیرم می‌شود. چشمم رفت گوشه سالن. انگار رفته بودند در حال تنظیمات کارخانه. یکی با وسواس زیاد طلق روسری کرپ سبزش را میزان می‌کرد. آن یکی با دوستش سر به سر روسری بغل دستی گذاشت. روسری لیز خورد و‌ موهاش ریخت بیرون و هرهر بهش خندیدند. دخترک مو طلایی، یکی در میان دندان نداشت. خودش هم زد زیر خنده. دخترها زیرزیرکی از زیر چادر ... ادامه روایت در مجله راوینا ملیحه خانی دوشنبه | ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ | مراسم سالگرد شهدای خدمت ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
📌 فرود سخت سانحه فرود سخت برای بالگرد رئیس‌جمهور... نیروهای امدادی در تلاش برای رسیدن به محل حادثه. زهرای چهارروزه محکم بغل کرده بودم. انگار می‌خواستم ترکش‌های اخبار به او نخورد. نمی‌دانستم باید چه احساسی داشته باشم. وقت گریه نبود. از شبکه خبر رد نمی‌شدم. به اخبار اینستاگرام و سایت‌ها هیچ اعتمادی نبود. "فرود سخت" هم باعث بدگمانی‌ام می‌شد. محمد گویی مطمئن بود اتفاقی نیفتاده، شوخی می‌کرد. یک‌بار گفت: «دیگه شهادت حق آقای رئیسیه.» عصبانی شدم. حرف بدی بود، اما حرف بدی نبود. زهرا را بغل کرده... ادامه روایت در مجله راوینا ترانه مقیمی چهارشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 بی‌بی‌گل روایت: احسان قائدی گوینده: آقای سایه تهیه کننده: محسن طاهریان ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها