📌 روایت قم بخش پنجاه‌وسوم در معبد چشمان زبیده خاتون اشک حلقه زده بود. با بغضی گلوگیر و زبان در هم آمیخته هندی-ایرانی گفت: «باورم نمی‌شه ایشون شهید شده باشه و الان در بین ما نباشن.» لبانش از شدت محو کردن اشک‌هایش می‌لرزید. یک لحظه مکث کرد و با تحکّم گفت: «چی فکر کردن؟ اگر حاج قاسم و حاج ابراهیم شهید شدن و دو بار یتیم شدیم، یعنی تمام؟ نه. هزار حاج قاسم و هزار حاج ابراهیم میاد. من دیگه قصد ندارم برگردم هندوستان. سه تا پسرام فدای اسلام. فدای کشور اسلامی. فدای حاج قاسم‌ها و حاج ابراهیم‌ها.» ادامه دارد... آمنه بهروزی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا