🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ :
#میم_فࢪاهانے
#قسمت419
یک هفته قبل ازعروسی
- سلام آقای دکتر خسته نباشید
- به به سلام مریم بانوی من
احوال شما ، چی شده یادی از ما کردی ؟
- من همیشه به یادت هستم منتها شما کارتون معلوم نیست خیلی وقتا زنگ میزنم جواب نمیدی
- واسه اون خیلی وقتا که شرمندتونم ، ولی واسه الان دربست در خدمتم
- لطف میکنید آقای دکتر
مزاحمت شدم که بگم ، امروز بابابزرگ و وحید اینا و علی اینا و عمو اینا و عمه اینا ، همه میخوان بیان خونمون
- خیر باشه ، چه خبره که همگی باهم میخوان بیان ؟!
- نمیدونم والا ، همشون ی دفعه گفتن میخوایم بیایم خونتونو ببینیم
- خب بیان قدمشون سر چشم
- میگم ... من میوه بگیرم با بچه ها برم خونه ؟
- مریم جان ، اونجا خونه ی خودته چرا اجازه میگیری عزیزِ من
- مشورت میکنم ، اجازه نمیگیرم که
- آهان اگه صرفا مشورته که بله تشریف ببرید
- شما کی میای ؟
- شاید من نباشم راحت تر باشند
- این چه حرفیه ، نباشی که خیلی زشت میشه
- حالا چرا میزنی ... چشم میام
- شرمنده ، ی ذره استرس دارم
آخه اولین مهمونامون هستن
- مگه شما خونه ی پدربزرگت مهمون داری نکردی ؟ اینم همونه فرقی نداره
- نه این فرق داره ، خونه ی خودمونه
ما میریم تو هم زود بیا
- باشه عزیزم ، شیرینی بخرم سر راه ؟
- زحمتت نمیشه ؟
- هنوز رودرواسی داریا ، نه زحمتم نمیشه
- ممنونم ، خونه منتظرتیم زود بیا
بعد از اینکه گوشی رو قطع کردم با بچه ها حاضر شدیمو رفتیم ، بابا بزرگ هم گفت با عمو اینا میاد
وارد خونه که شدیم با میوه ها یک راست رفتم آشپزخونه
و بچه ها هم تو پذیرایی مشغول بازی شدند
بعد از مدتی صدای ماشینشو از تو حیاط شنیدم ، سریع براش ی شربت درست کردم و گذاشتم روی میز
- سلام به همگی
دستامو خشک کردمو رفتم بیرون
طبق معمول برای بچه ها بستنی گرفته بود
- سلام ، دستت درد نکنه زحمت کشیدی همسر گرامی
لبخندی بهم زدو فقط نگام کرد
جعبه ی شیرینی رو ازش گرفتم وگفتم : لباساتو عوض کن و بیا آشپزخونه که برات ی شربت خوشمزه درست کردم
و بدون اینکه منتظر بمونم برگشتم و شیرینی رو گذاشتم تو یخچال و مشغول شستن میوه ها شدم ، بعد از چند لحظه دیدم اومد تو و درو قفل کرد
وتا اومدم اعتراض کنم ، دستاش از پشت دورم حلقه شد و سرشو گذاشت رو شونم
- چکار میکنی امیرحسین ؟
- واقعا احتیاج داشتم بیام بغلت کنم تا مطمئن بشم اینایی که دارم میبینم خواب نیست
شیرو بستمو و گفتم : زشته درو قفل کردی الان بچه ها فکر میکنند ما اینجا چکار میکنیم ؟
رفتن تو اتاق پسرا دارن بستنی میخورن
تو مدام نگران چی هستی در بسته ست
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥
@salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110