🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : یک هفته قبل ازعروسی - سلام آقای دکتر خسته نباشید - به به سلام مریم بانوی من احوال شما ، چی شده یادی از ما کردی ؟ - من همیشه به یادت هستم منتها شما کارتون معلوم نیست خیلی وقتا زنگ میزنم جواب نمیدی - واسه اون خیلی وقتا که شرمندتونم ، ولی واسه الان دربست در خدمتم - لطف میکنید آقای دکتر مزاحمت شدم که بگم ، امروز بابابزرگ و وحید اینا و علی اینا و عمو اینا و عمه اینا ، همه می‌خوان بیان خونمون - خیر باشه ، چه خبره که همگی باهم میخوان بیان ؟! - نمی‌دونم والا ، همشون ی دفعه گفتن می‌خوایم بیایم خونتونو ببینیم - خب بیان قدمشون سر چشم - میگم ... من میوه بگیرم با بچه ها برم خونه ؟ - مریم جان ، اونجا خونه ی خودته چرا اجازه میگیری عزیزِ من - مشورت میکنم ، اجازه نمیگیرم که - آهان اگه صرفا مشورته که بله تشریف ببرید - شما کی میای ؟ - شاید من نباشم راحت تر باشند - این چه حرفیه ، نباشی که خیلی زشت میشه - حالا چرا میزنی ... چشم میام - شرمنده ، ی ذره استرس دارم آخه اولین مهمونامون هستن - مگه شما خونه ی پدربزرگت مهمون داری نکردی ؟ اینم همونه فرقی نداره - نه این فرق داره ، خونه ی خودمونه ما میریم تو هم زود بیا - باشه عزیزم ، شیرینی بخرم سر راه ؟ - زحمتت نمیشه ؟ - هنوز رودرواسی داریا ، نه زحمتم نمیشه - ممنونم ، خونه منتظرتیم زود بیا بعد از اینکه گوشی رو قطع کردم با بچه ها حاضر شدیمو رفتیم ، بابا بزرگ هم گفت با عمو اینا میاد وارد خونه که شدیم با میوه ها یک راست رفتم آشپزخونه و بچه ها هم تو پذیرایی مشغول بازی شدند بعد از مدتی صدای ماشینشو از تو حیاط شنیدم ، سریع براش ی شربت درست کردم و گذاشتم روی میز - سلام به همگی دستامو خشک کردمو رفتم بیرون طبق معمول برای بچه ها بستنی گرفته بود - سلام ، دستت درد نکنه زحمت کشیدی همسر گرامی لبخندی بهم زدو فقط نگام کرد جعبه ی شیرینی رو ازش گرفتم وگفتم : لباساتو عوض کن و بیا آشپزخونه که برات ی شربت خوشمزه درست کردم و بدون اینکه منتظر بمونم برگشتم و شیرینی رو گذاشتم تو یخچال و مشغول شستن میوه ها شدم ، بعد از چند لحظه دیدم اومد تو و درو قفل کرد وتا اومدم اعتراض کنم ، دستاش از پشت دورم حلقه شد و سرشو گذاشت رو شونم - چکار میکنی امیرحسین ؟ - واقعا احتیاج داشتم بیام بغلت کنم تا مطمئن بشم اینایی که دارم میبینم خواب نیست شیرو بستمو و گفتم : زشته درو قفل کردی الان بچه ها فکر می‌کنند ما اینجا چکار میکنیم ؟ رفتن تو اتاق پسرا دارن بستنی میخورن تو مدام نگران چی هستی در بسته ست 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110