🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ :
#میم_فࢪاهانے
#قسمت527
از تو آشپزخونه صداش کردم
- مریم جان بیا
- جانم ؟
- شام نخوردی ؟
- نه
- خانوم خانوما گفتم که بخور
- دوست داشتم باهم بخوریم ، که گفتی اشتها نداری
- بیا بشین بخور
- همه ی مزش به اینه که با هم بخوریم ، تنها دوست ندارم
- حالا چی داریم ؟
- لوبیا پلو خودم پختم برات
در قابلمه رو برداشت و با ذوق گفت : نگاش کن ... اصلا داره باهات حرف میزنه ... بیچاره التماس میکنه میگه بیا منو بخور
خندم گرفت ، فقط مریم بود تو این دنیا که توانایی اینو داشت با دو تا جمله حال خرابمو خوب کنه
- خودم پختما دست پخت خاله نیست ، بخوریم ؟
- پس حالا که خودت پختی بکش که حسابی خوردن داره
دستاشو بهم زدو با ذوق شروع کرد به کشیدن
- گذاشته بودم برات گرم بمونه که غذای سرد نخوری ، بیا بشین
- تو ی بشقاب کشیدی ، آفتاب از کدوم طرف در اومده ؟
در آشپز خونه رو بست و قفل کرد ، دیگه طفلک چشمش ترسیده بود از نگاه کنجکاو بچه ها
- برنامه چیده بودم حالا که بچه ها خوابند همراه آقای همسر ، ی کمی کثافت کاریِ خوشمزه به خوردت بدم !
ابروهام پرید بالا
تو بشقاب مشترک خوردن کثافت کاریه ؟!!
خندش گرفت و لب پایینشو به دندون گرفت
- اون که نه ... ولی وقتی اینو بریزم تو بشقاب به این نتیجه میرسی که هست
وهمزمان کاسه ی ماست و خیار و نعنایی رو که درست کرده بود دمر کرد تو ظرف غذا و دستاشو به طریق خیلی با نمکی به هم مالیدو غذا رو با لذت بو کشید
- هومممممم ... همینه ... خودشه ... دلم براش تنگ شده بود
محو این حرکات ذوق زده ی غیر ارادیش بودم که عجیب داشت ازم دلبری میکرد که بعد یک قاشق برنج و ماست پر کردو گرفت جلوی دهنم
- بهت قول میدم تو عمرت هیچ کثافت کاریه به این خوشمزگی نخورده باشی ، اونقده خوبههههه😁😁
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنمو بلند زدم زیر خنده
هول شدو سریع قاشق و انداختو جلوی دهنمو گرفت
- امیررررر ... ببینم میتونی بچه ها رو بیدار کنیو برناممو بهم بریزی
خندم که بند اومد دستشو از روی دهنم برداشتم
ببخشید برنامتون چیه اونوقت ؟
- جبران کم کاری گذشته ، از امشب شما حسابی مورد لطف و عنایت بنده قرار میگیرید ، اگه اراده بفرمایید برنامه تشت آب گرم و ماساژ پا رو هم قرار میدیم
و بعد چینی به دماغش دادو نمایشی عق زد و چشماشو چپ کرد
نمیشد اصلا به این شر بازیاش نخندید ، نمیشد اصلا ی ماچ آبدار ازون گونه هاش نگرفت
کشیدمش تو بغلمو کنار گوششو بوسیدم
- امشب شما بد بازیی رو شروع کردیا ، متوجه هستی ؟؟؟
- عه بده ؟؟؟!!! پس میخوای برم اون تشته رو بیارم
- بدونِ همه ی این کارا شما یکی یک دونه ی دل من هستی ، احتیاج به تشتو این چیزا هیچ وقت نیست
گونمو بوسیدو سرشو آورد بالا و عسلی چشماشو بهم دوخت
نه نمیشد ازین قاب بی نظیر بگذرم ، سرمو خم کردم رو صورتش ...
که گفت :
- یکی ی دونه دلت هستم که این همه مدت ، پیش دوستات ، آشناهات ، چه میدونم هر کی بودی ؟؟؟
البته فکر کنم تقصیر خودم بوده بهت کم توجهی کردم که تا این موقع شب ترجیح دادی بیرون باشی
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥
@salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110