❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ :
#میم_فࢪاهانے
#قسمت1127
نگاهی به رضوان کردم و خطاب به آقا حامد گفتم : متأسفانه گاهی اوقات پیش میاد چیزایی رو تو زندگی داریم که به خاطر اینکه بتونیم حفظشون کنیم نمیشه با اینجور آدما قطع رابطه کرد
این چیزاست که دست و پامو بسته ، و گرنه خیلی خیلی دلم میخواست این کارو بکنم
_ حامد : پس واقعا مسئله ای اتفاق افتاده که این حرفو میزنید درسته ؟
_ کم و بیش بله ، و ان شاءلله کوتاهی منو به بزرگواری خودتون ببخشید ، دیگه باید برم جایی کار واجبی دارم دیرم شده با اجازه
_ مریم خانوم
_ بله ؟
_ روزای سخت تو زندگی هیچ کسی موندگار نبوده ، قطعا زندگی شما هم اینطور نمیمونه ، ان شاءلله امیرحسین برمیگرده
اون وقت منتظر باشید و ببینید که چطور همه شون شرمنده ی نجابت شما میشند
_ اون موقع شرمندگی هیچ کدومشون به دردم نمیخوره ، الان برای من مهمه آقا حامد ، که آبروی من بازیچه ی دهنِ لغشون نباشه ، خداحافظ
دوباره نگاه پر معنایی به رضوان انداختم و رفتم به سمت پارکینگ زیاد دور نشده بودم که دستم کشیده شد برگشتم عقب و تا رضوانو دیدم محکم دستشو پس زدم
_ کارت دارم چند دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیرم
_ من خیلی وقته دیگه با تو کاری ندارم
_ مریم خواهش میکنم به خدا چند وقته حالم خیلی بده
_ چرا فکر میکنی حال بدت باید برای من مهم باشه ، مگه خودت نخواستی دیگه فکر کنم شمایی وجود ندارید
_ من اون موقع فکر میکردم ....
_ شما بیجا کردی که اصلا فکرش به ذهنت خطور کرد ...
رضوان هیچ وقت نمیبخشمتون نه تورو نه راضیه و نه اون زن داداش از ما بهترونتونو
_ مریم من شرمندم به خدا خیلی وقته که دارم عذاب میکشم
_ حالا مونده تازه اولشه ...
شماها بد چیزی رو تو زندگی من هدف گرفتید ، تموم خطوط قرمزو رد کردید
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧
@salambaraleyasin1401