🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 به کمک بقیه بلند شدم و ترسیده جلوش وایسادم. شایان مردد جواب داد بعد از یک دقیقه بدون اینکه چیزی بگه قطع کرد و گفت: - سریع سوار شو. سریع سوار ماشین شدم و با سرعت زیاد حرکت کرد با چشای خیس بهش نگاه کردم و گفتم: - شایان محمدم کجاست؟توروخدا یه چیزی بگو. با خشم گفت: - پیش اون شیدای گور به گور شده است خون شو می ریزم. هق زدم که از استرس دردی توی شکمم پیچید. اییی بلندی گفتم و روی شکمم خم شدم شایان فوری ترمز کرد و خم شد سمتم: - ببینمت غزال چت شده غزال؟ با درد لب زدم: - ایی ...چیزی نیست...برو. نگران نگاهم کرد و فوری دوباره راه افتاد. یه چشمش به جاده بود یه چشمش به من. سعی کردم به زور صاف بشم تا خیالش راحت بشه حداقل از جانب من. سعی کردم دردم رو پنهون کنم و تا حدودی موفق بودم. خدایا محمد مو به خودت می سپارم این زن شیطانه خودت مراقب بچه ام باش. اشک چشمام بند نمی یومد و دلم بدجور شور می زد و اصلا نمی تونستم استرس مو کنترل کنم. بلاخره رسیدیم عمارت فوری پیاده شدیم و هر دو داخل رفتیم. خدمه جمع شده بودن گوشه سالن و شیدا روی صندلی وسط سالن رو به در نشسته بود و دو تا از بادیگارد هاش کنارش وایساده بودن. شایان با خشم داد زد: - بچه ام کجاست؟باز از کجا پیدات شد؟ شیدا با خنده گفت: - به به شایان خان مشتاق دیدار. شایان با خشم سمت ش رفت و یقعه اشو گرفت که شیدا کنترل توی دست ش بالا اومد و تی وی رو روشن کردن محمد به صندلی بسته شده بود و یه یه فرد که روپوش سفید تن ش بود با دو تا سرنگ کنارش وایساده بود. قلبم ریخت کف پام. محمد با دیدن ما بیشتر گریه کرد و صدام زد: - مامانی توروخدا نجاتم بده مامانی من می ترسم. شایان با صدای محمد برگشت و شیدا رو ول کرد. بهت زده به محمد نگاه کرد و هق زدم . با گریه رو به شیدا گفتم: - چیکار داری با بچه ام اخه اون فقط5 سالشه ولش کن توروخدا. شیدا روی صندلی نشست و گفت: - سه سال پیش به خاطر همین بچه شایان منو انداخت بیرون و طلاق ام داد مثل یه حیوون باهام رفتار کرد و توی کل فامیل من سکه یه پول شدم!خیلی زودتر می خواستم بیام ولی گفتم بمونه وقتی خوشی اینجا موج می زنه و وقتی فهمیدم تو بارداری گفتم بهترین موقعه است! شایان هوار کشید: - چی می خوای از جون من و زن و بچه ام؟ شیدا خندید و رو به من گفت: - یادت باشه گفت زنم. سر در نمیاوردم از کار هاش. پا روی پا انداخت و گفت: - تو عاشق غزالی یا به خاطر محمد باهاش ازدواج کردی؟ شایان داد زد: - خفه شو حرف چرند نزن گفتم بچه ام کجاست؟ یه نگاه هم به محمد گریون بود و یه نگاه ام به شیدای دیو صفت. رو به شایان لب زد: - داری می ری رو اعصابم درست جواب مو بده و گرنه اون سرنگ که مواد مخدر هست رو با یه اشاره من دکتر فرو می کنه تو رگ های پسرت. وای خدا!مواد؟توی رگ یه بچه؟ کم مونده بود پس بیفتم که صندلی رو گرفتم. و دوباره رو به شایان گفت: - گفتم عاشق غزال هستی یا نه؟ شایان نگاه شو از محمد گرفت و به شیدا دوخت: - اره هستم. شیدا انگار هیجان ماجرا داشت براش بیشتر می شد که گفت: - خوب باید طلاق ش بدی تا محمد و به دست بیاری البته طلاق مرحله دومه که بعدا خودت غیابی این کارو می کنی چون مجبوری الان یه کار دیگه دارم برات. بهت زده به شیدا خیره شده بودم. چرا با من و زندگیم داشت این کارو می کرد؟ چی می خواست از جون ما؟ نگاهی به من انداخت و گفت: - باید جلوش همه با کمربند بزنی و از عمارت پرت ش کنی بیرون همین الان. دیگه نفس برام نمونده بود. روی زمین افتادم شایان بلند سرش داد کشید: - خفه شوووووووووو عوضی. شیدا ابرویی بالا انداخت و گفت: - خوب پس اگه واقعا عاشقشی و کتک ش نمی زنی من می گم سرنگ رو فرو کنه. و یه بشکن زد که فوری من و شایان به تی وی نگاه کردیم دکتر سرنگ و سمت بازوی محمد برد و سرنگ رو وارد دست ش کرد که شایان داد کشید: - خیلی خب باشه باشه نکن سرنگ و از دست پسرم در بیار برو در بیاره. شیدا خنده ای کرد و اشاره کرد که سرنگ و در اورد و محمد بیشتر گریه کرد. شیدا به ساعت ش نگاه کرد و گفت: - خوب شروع کن. ناباور به شایان نگاه کردم. واقعا می خواست منو با کمربند کتک بزنه؟ نه این کارو نمی کنه اون منو دوست داره. برگشت سمتم شیدا با صدای بلندی گفت: - یالا داری عصبیم می کنی این دفعه بگم فرو کنه دیگه نمی گم در بیاره.